مادر بزرگم مریضه مادرمم خودش پیره نزدیک ۷۰ سالشه رفته از مادرش مراقب میکنه با این ک خاله هام و داییام همشون کارمند و پولدارن خونه ی آنچنانی و بزرگ دارن و نزدیک خونشون به روستا فقط یک ساعت نیم راهه ولی وقت نمیکنن ک از نادر بزرگم مراقبکنن ولی مادرم با این ک ۹ ساعت توی راهه رفته اونجا نزدیک سه هفته اس ندیذم مامانمو قبلش هم یک هفته اومد خونه باز رفت دوبار یعنی قبلش هم مسافرت بود
خیلی تنهام بابام هم پیش پدر مادر خودشه داداشمم رفته سر زندگیش نیستش خواهرمم خونه ی خودش کاش حداقل شوهر داشتم 😭 دارم دق میکنم از تنهایی چقدر دلم آغوش گرم میخواد چقدر دلم بغل میخواد چقدر دلم نوازش میخواد هم صحبت میخواد خمش به حالتون متاهلین بیاین رو راست باشین همیشه دعوا نیست تو خونه هاتون خیلی کم پیش میاد دعوا بشه تازه قهر آشتیش هم شیرینه
اصلا دیونه شدم نمیدونم چی میخوام فقط میدونم خیلی تنهام