باز اینو میگی بچه است تو بلوغه
یبار دوست من ناهار اومد خونمون همسر من تا ساعت ۵ عصر سرکاره بعد اون خسته میاد خونه، اینم میدونه کارش چطوره
از قصد هی نشست و بلد نشد بره با اینکه یکی دوبار گفتم الانا میاد خونه، ماهم شب جایی دعوت بودیم
من رفتم اتاق آماده شم اومد شروع کرد آرایش کردن و به خودش رسیدن
بعد که شوهرم اومد با اینکه اولین بار باهم رو به رو میشدن چنان گرم و صمیمی احوال پرسی کرد انگار که چی....
حالا شوهر من اصلا تحویلش نگرفت درحد یه مهمون و میزبان
بعد اون دیگه نزاشتم بیاد خونمون و باهم بیرون قرار گذاشتیم چون واقعا احساس بدی گرفتم....