پدر شوهرم اینا دو هفته هست رفتن مسافرت یه هفته تمام من خونه هاشون رو نگهداشتم تنهایی بودن هیچ کسی شوهرم سرکار بودو خودمم تنها دختردایی همسرمم نبود بیاد پیشم دقیقا از دو شنبه شب خواهر شوهرم بخاطر کار همسرش آمدم روستا خونه مادر شوهرم روز اول اینقدر بد اخلاقی کرد که من نمی مونم از اینطور حرفا همسرش به بدبختی اون نگهداشت که بمون بنزین مصرف میشه این همه راه بریم اقایی من تو این سه روز به شوهر خواهرش خیلی خیلی خیلی کمک کرد ولی اصلا اخلاق خواهر شوهرم با من وقتی تنها بودیم خونه اونا سرکار بودن اصلا اصلا خوب نبود بعدشم که می آمدن به سر هممون منت داشت سه چهار روز تحملش کردم من اگه این نمیبود بیشتر هم حتی میموندم خونه پدر شوهرم امشب به همسرم گفتم ما از خیلی وقته آمدیم بریم خونه خودمون تا رفتیم پدر شوهرم زنگ زد که خواهرت اونجا تنهاست روزا تو برا چی رفتی همسرمم گفت گرگا نمیخورن خواهرمو بعدم دختر دایی آمده دیگه اون میاد پیشش یعنی میگم نگاه دو هفته تمام من تنها بودم یکی چیزی نگفت الان واسه این تنهایی اونم مراقب کردن از خونه مادرش عیبه