امروز پسر بزرگمو بردم مدرسه بعد خودمم یه چند جا کار داشتم مجبور شدم پسر کوچیکمم با خودم ببرم که تو خونه تنها نباشه
بعدم بردمش پارک که بازی کنه خودمم نشستم بخاطر خیانت های شوهرم و مشکلات زیادی که با شوهرم دارم (تو تاپیکام هس)افسرده شدم و خیلی تو فکرم چن بار پسرم اومد گف مامان بیا تاب بده گفتم برو سرسره بخور خودت حوصله ندارم دوباره اومد گف مامان تشنم گفتم باشه حالا الان میریم خونه دوباره اومد پیشم پامو لگد کرد منم سرش قر زدم که چرا کفشمو کثیف میکنی پسرم رف تو خودش دیگه نرف بازی کنه کنارم نشست گف مامان چرا همش ناراحتی ؟؟
ادامه داره