من خودم نمیدونم والا اسی چیشد
اولا خدای احساس بود دو سال اول
همه چی تموم بود همیشه گل میخرید کادو میخرید شعر میخوند جان از دهنش نمیفتاد
تا سال پیش
اون ب مشکل مالی خورد ولی نه اینکه قبلش پولدار باشه نه اتفاقا همیشه این مشکل مالی بود باهاش خب جوون بود کار میکرد
پریودامم ک همیشه خوراکی میخرید کتاب میخوند کلی کار میکرد زنگ میزد همش حالم میپرسید
باورت میشه مینشست تاریخ هاش رو تقویم قلب میکشید قرمز میکرد یادش نره
الان یه چشماش مونده ک تهش میخونم دوسم داره
دیگ هیچی ب هیچی شد الان یه آمور فقط مونده تو دهنش
یه ام زنگ بزنم جواب نده میگه نگران شدم
اون روز تو دوره ام جواب ندادم زنگ زد گفت نگران شدم حالت بد نشده باشه فهمیدم هنوز زنده است
دلم پر بود ببخشیدا زیاد نوشتم 🤌😂