من مادرم خونه کسی غذا نمیخوره میگه معلوم نیس حلالهه یا حروم
خونه منم نمبخوره چون شوهرت خمس اینا نمیده
بعد مارو هم دعوت نمبکنه میگه منکه خونه تون نمیام چرا دعوت کنم خرجا گرونه
قبلا میرفتم بعضی وقتا ک اونم گف نیا بچه هات اذیت میکنن میخوام ارامش داشته باشم
کلا خودشو راحت کرده که رفت امد نکنیم
ی خواهر مجرد دارم با همون خوشه همه جا میرن پارک و بازار و ....
اصلا فکر من نیس
یکماه و نیمه نرفتم خونش
خیلی احساس بدبختی میکنم هر هفته جاریم میره خونه مادرش ی شب میمونه حسرت میخورم ب بقیه
جاریم پنج تا خواهر برادر داره ما کلا دوتا خواهریم
مادرم اینجوریه باهام
وضعشم بد نیس