عروس بزرگه خیلی اشغاله هر چی بگم کم گفتم اونقد بده که ازشون دوری میکنیم مثلا بچه کوچیکشون فکر کنم ۱۰ یا ۱۱ سالش باشه اصلا ندیدمش 😑😑😑
خیلی قشنگ همه حواسش به من بود
مخصوصا تو عروسی همین عروسمون و داداشم
من خیلی خسته بودم و مدام خوابم میگرفت رفتم تو یه اتاقی دراز کشیدم ( پسر خواهرش اومد تو اتاق ازم پرسید خوبی چیزی نمیخوای ) همون موقه شوهرم که فقط ۱۷ سال داشت اومد داخل پسر خواهرشو کتک زد *
برا همین همه با ازدواج منو همسرم مخالف بودن 😂😂
زیبایی من ندارم ولی خب اون موقه همزمان پسر خواهرش و پسر برادرشم منو خواسته بودن
که اختلاف زیاد شد
از این نگاه ها زیاد بود چقد سر من دعوا کردن اشغالا😑
اخرشم اون دوتا ازدواج اجباری کردن و الان با چندتا بچه جدا شدن