من یه حرفی رو روم نمیشه ب همسرم بگم،
برادر! به شما میگم
طوری زندگی نکنید که برآورده شدن ارزوی دیگران، در نبود شما باشه.
شرایط من البته با شما فرق دارع، مند۱۷ سال تو غربت و شهر خیییلی کوچیک بودم. خودم از تهران اومدم اینجا. هر دفعه ک گفتم بریم مخالفت سد و واقعاااا قلبم هزار تکه ست . من از خانوادم دور بودم پدرم فوت کرد و بعدش مادرم... تک فرزند بودم....
نمیگم برید یا نه چون من شرایط شما رو نمیدونم ولی خانواده همسر من بافرهنگ بودن با این حال من خیلی اذیت شدم.
وقتی زورتون میرسه، ظلم نکنید💔
شماها چرا اینجوری هستید !؟ طرف ملک داره ولی بدهی داره چه ملکی اخه !
استارتر تحت تاثیر کاربرهای اینجا نباش اکثریت کم سن هستن یا مجرد زبادی رویایی هم فکر میکنن !
منطقش اینه صبر کنی وقتی بدهی دارید
اگه مشکلات دارید با مادرشوهرت اینها داستان یه چی دیگه میشه
اول اینکه چقدر بد که همسرت نظر و خواسته ی شما براش مهم نیست و رضایت به خوندن و دیدن رای غریبه داره و قراره چه بسا بااین رای ها راضی بشه.متاسفم...دوم چرا باید جدا و مستقل شدنتون از خونواده ی همسر اونم وقتی خودتون چندواحد خونه و مغازه دارید باید به بهانه های مختلف و فرصت گرفتن های چندساله به تعویق بیفته؟وسایلشونو تو انبار خونه مادرشون یا هرجا که نیشه جا بدن و مغازه رو اجاره.برید پی زندگیتون.این چسبندگی و امروز فردا کردن جز دور شدن شما از هم و ناامید شدن شما از قول های همسرتون چیزی نخواهد داشت
مردا کلا ناقص العقل هستند با عقل خودت جلو برو
همسرتون فقط بهونه میارن همین
شوهری ک اینقدر اصرار تو رو میبینه و بهت اهمیت نمیده، بنظرت نظر ما براش مهمه؟!
بنظرم برای شوهرت ارزش نداری و إلا هر جور شده نیاز تو رفع میکرد
صد در صد حق با شماس گلم عه دیگه شورشو دراورده والا خونه ساخته برا اسایش شما حداقل یکیش خودت بشین اون مغازه رو بده اجاره میتونه یه انباری چیزی اجاره کنه وسایلش بذاره یا خونه ای ک نشستی همون مادر شوهرت وسایلش بذاره اونجا
خانم عزيز اشتباه اول شما كردي كه با وجود خونه داشتن هنسرت رفتي خونه مادر شوهرت چرا ؟كسي كه نمي تونه خونه مستقل بگيره حق نداره ازدواج كنه پس شوهر شما داشت ولي شما رو برد خونه مادرش الان بعد سال ها ٦طبقه ساخت اما خق شما نمي دونه توي اون خونه زندگي كني چون عاشق زندگي مستقل نيست مثل شوهر من اون ١٠٠تا خونه هم داشته باشه وضعيت همينه ميدوني چرا چون ميخواد بيشتر داشته باشه بعد شما هم كنار مامانش جات خوبه ميدونه اگه نباشه كسايي هستن كه حواسشون بهت هست اينجوز مردها هميشه بهانه دارن بعد ميگن بابا نيست مامانم تنهاست بعد ميگه كجا بهتر از محله خودمون همه ما رو ميشناسن ديگه شما هم مشخصه قانع و ارومً هستي همين شوهر زني داشت كه حقشو ميتونست راحت بگير از اول ميرفت خونه خودش تو هم پافشاري كن چون هر چيز در زمان خودش قشنگه ذوقي كه الان داري قطعا چند سال ديگه نداري و يه چيز ديگه همين شوهر وقتي داداش مجردش ازدواج كن يه واحد به اون ميده تا مستقل باشه و اون وقت اعتراض كني ميگه تو خودت نخواستي ميخواستي نياي
خیییییلی درکت میکنم چون منم تو یه ساختمونم واقعا اذیتم
فقد میتونم بگم اینکه با مردای وابسته ب خونواده بندازین دور همین.......پیر میشی بخاطر وابستگیش فقد باید بگذری و درک کنی و خونوادش راضی نگه داری مبادا اونا دلشون بشکنه
ناراحت شن این وسط فقد خودت اعصابت ضعیف میشه هیچ
تربیت بچه هات داغون دخالت و مدیریت زندگی افتضاح میشه
اختیار یه زندگی نداری......درکت میکنم خیییییییییلی درکت میکنم....
سلام من چون سالها پبش روانشناس رفتم و توصیه هاشو بهتون میگم . هرگز و هرگز عروس نباید با مادرشوهر یکجا بشینه مگر اینکه مثل دو تا غریبه باهم رفتار کنند و بدون دعوت حتی ماهها و سالها پاشونو توی خونه هم نذارند . خودم بودم هرگز قبول نمی‌کردم .حالا من جای شما بودم حتما میرفتم واحد خالی مینشستم و مغازه باید بره رهن و حق رو به شما میدم منطقی هست . چون دقیقا خودمون شرایط شما رو داشتیم و ۸ سال مستاجر بودیم اما چهار طبقه ساختیم و من گفتم گرچه یک میلیارد بدهی داری اما باید دیگه از مستأجری خلاص بشیم و رفتیم نشستیم توی واحد خودمون . استقلال در زندگی خیلی مهمه و شما ۶ سال شوهرت رو لحاظ کردی الان نوبت ایشون هست که شش سال شما رو لحاظ کنه زندگی مشترک هست .
