2777
2789
عنوان

خاطرات من بخش سوم فرزند دوم

75 بازدید | 0 پست

آخرین تاپیک امشب


خب سر اولی تجربه کردم که باید با برنامه باشم حتی از ده روز قبل، نفس به نفس با دکتر و خانواده هماهنگ بودم.

برا آرامش خاطرم وقت گرفتم برا۶شهریور که میشد آخرمحرم چندروز جلوتر از وقت تعیینی دکترم(مدیونین فک کنین خواستم رند بشه، فقط میخواستم تو ماه صفر نیفته🤣🤣)


اتاق عمل شده رو صدای کرکر خنده های من و دکترم و دکتر بیحسی پر کرده بود. تا تشریف خانوم رو اوردن😊 برعکس محمدعلی، نازنین زهرا با جیغ های بنفش دنیا اومد. از لحظه تولد تا وقتی یه کم تمیز کنن بیارن بذارن رو صورتم یه لحظه هم ساکت نشد.

همینکه منو حس کرد آروم گرفت.


رفتم ریکاوری، اوردنش بغلم انگار ماههاس شیرخواره است چسبید بهم در حدی که پرستار بیخیال شد گفت بغلت نگهش دار خواستی بری بخش میگیریمش. با همون حال بیحال بزور نگهش داشتم.


هیچکس باورش نمیشد ناز تازه متولد شده زیر پتو یکساعت تمام چسبیده به من‌. 


بعد یکساعت با گریه ازم جدا و تو بخش تحویلم دادن و دیگه حتی تو تخت نوزاد هم نمیرفت باید دقیقا پهلوی خودم رو تخت خودم میخوابید.


هنوزم که هنوزه بااینکه عاشق باباش شده اما شبانه روز باید بچسبه بهم. حتی وقتی قراره بریم دَدَر، اول نگاه میکنه ببینه منم اماده میشم میام بعد میپره بغل باباش😍. 

 

 حتی در اوج کلافگیهای روزمره، از فکر اینکه ناز چه حس عاشقونه ای بهم داره، از خدا متشکرم.


دعا میکنم این مدل عشق رو زیاد تجربه کنین.❤


چه دعای قشنگی اینجا شنیدم ازتون:

مانا باشید🌺

من عوض شدم ولی تو حسین بچگیمی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز