من خودمم اگر بودم هیچ وقت بهش اعتراف نمیکردم
چهارسال قبل از اون روز بارونی ، من تازه وارد دانشگاه شده بودم
دوستی پیدا کردم که در مدت کمی از عشق مون برای هم پرده برداشتیم ، خیلی زود معلوم شد که دوتا مورد مون با هم توو یه شهر دیگه هم دانشکده ای هستن
بهم گفت میخوای نامزدم بره باهاش صحبت کنه ، گفتم به هیچ وجه ، اصلا ...
یه روز اومد گفت ، میدونی چی شده ؟ نامزدم رفته همه موضوع تو رو به موردت گفته. هنوز یادم نمیره که یه دفعه زدم توو صورت خودمو فقط گفتم ای وای ...
گفت نگران نباش مشکلی پیش نمیاد ، طرفت گفته ، بهش
بگین منتظر باشه من به همین زودی برای خواستگاری اقدام میکنم
همین حرف باعث شد من چهار سال با یک عشق یکطرفه زندگی
کنم و هیچ وقت خبری نشه
اون روز رفتم که ببینمش ، روزهای پایانی دانشگاه بود
رفتم ببینم تا کی باید این وضعیت ادامه داشته باشه ،
که اونم گفت من همون موقع گفتم پای کسی دیگه
درمیونه
دوستمم میگفت شوهرم قسم خورده که اینطور نبوده
منم به خدا واگذار کردم همه کسانی که چند سال با
احساس من بازی کردن
من اگر عمری با اون عشق یکطرفه زندگی هم میکردم
باز هم اعتراف نمیکردم.