من بچه ی اخرم و همیشه مامانم بهم توجه خاصی داشته. سر ازدواج اولم به حرفشون گوش ندادم و با یه آدم بی سر و پا بله گفتم و ضربشو خوردم . ولی وقتی طلاق گرفتم هیچ حمایتی ازشون ندیدم .
پدرم قبل طلاقم فوت شد . تنها حامیم مادرم بود . دوران طلاقم مستقل شدم شهر دیگه که بتونم آرایشگری رو ادامه بدم .وقتی تو کارم حرفه ای شدم برگشتم پیش مادرم .تو خونه ای که هر کدوم یه دونگ بناممونه. یه اتاق از خونه رو سالن کردم . از همون اول یکی از خواهرام که خودشم جدا شده شروع کرد به حرف زدن که چرا اینجایی و فلان
دوماه اول کارم داشت خوب پیش میرفت که خوردم به محرم و صفر .دستم خالی شده بود . مجبور شدم از مامانم ۲۰۰ تومن بگیرم .که باعث شد همون خواهرم بیشتر موش بدونه... تا یک روز که شاکی شدم گفتم سهممو بدین من برم . دیگه ول کنم نشدن .یه شب گفتن بیا خونه خواهرم جلسه گرفتیم میخوایم سهمتو بدیم .من رو به زور بردن اونجا وقتی رفتم جلو زنداداشم کلی بهم حرف زدن .
اول از همه داداشم همش میگفت چه غلطی کردی که پول نداری
یوی دیگه گفت من بهت برنج و خورشت دادم خوردی
اون گفت برو دستفروشی یا پرستاری سالمند
یکی دیگه گفت من پولدارم تو حسود منی💔