من ۲۵ سالمه مجردم
با یکی داشتم اشنا میشدم
ادم با تجربه و عاقلی به نظر میومد به همین علت جذبش شدم با پسرای این دوره زمونه فرق داشت...
و این که به شدت ادم شاد و اهل بگو بخندی بود وقتی کنارش بودم کلا انگار تو این جهان نبودم ! و یه وقتایی از شدت قهقهه دل درد میگرفتم
۳۸ سالش بود ولی مطلقه بود با یه بچه ی ۹ ساله !!!!
من واقعا شیفته ش شده بودم اون زمان
انگار دیوانه شده بودم
حرفای اطرافیانو نمیتونستم بشنوم
حس میکردم این پسر یدونه ست کلا تو جهان و مثلش وجود نداره !
یادمه هرکی میگفت باهاش کات کن جدی نمیگرفتم
تااین که
یه روز
قرار بود بریم بیرون مثه همیشه
گفت من فلان ساعت میام دم دانشگات دنبالت
من کلی منتظرش موندم ولی منو پیچوند !
یه دلیل چرت اورد که نمیتونه بیاد...
بعدم از اون روز به بعد به پیشنهاد مشاورم دیگه سعی کردم ک پیگیرش نباشم دیگه
پیام ندادم و زنگ نزدم
اونم در کمال تعجب دیگه نه پیام داد نه زنگ زد !
و الان دو سه ماهه که تموم شد ...!
بدون هیچ حرف و سخنی همه چیز تموم شد
البته چندروز پیش پیام داد با این مضمون:
رفتی واسه همیشه ثنا ؟ این بود دوست داشتنت ؟
و من حتی سین هم نکردم !!!!! سین نکرده پاک کردم
ولی درکل
الان که عاقل شدم میفهمم که اون ادم واقعا به دردم نمیخورد و اتفاقا بر خلاف بُتی که تو ذهنم ساخته بودم و میپرستیدمش یه ادم تو خالی با کلی عیب و ایراد اخلاقی بود ( جدا از مطقه بودنش و بچه داشتنش و ....)
اولش خیلی عذاب کشیدم ک تموم شده چون واقعا روزای خوبی باهاش داشتم
ولی الان خیلی خوشحالم که چشمام باز شده و فهمیدم که این ادم لیاقت منو هبچ جوره نداشت
و اصلا اون چیزی که درموردش تو ذهنم ساخته بودم واقعا "اون" نبود !
من یه ادم بی عیب و نقص ازش تو ذهنم بود
درحالی ک ایراداش بی شمارر بود اما من نمیتونستم ببینمشون اون موقع
تو زندگی هیچ چیزی بهتر از عقل و منطق نیست !