به همسرم بگم مامانش چیکارکرده

آره میگفتی از کار مامانت دلم گرفت

نه عزیزم چیز مهمی نیست،،من که باردار بودم خیلی تند تند دستشوییم میگرفت خونه ی مادر شوهرمم خیلییی میرفتیم خونشون چهار صد متر بود بعد مادر شوهرم اجازه نمی داد برم دستشویی توی خونه بعد من دم به دقیقه باید تا اون سر حیاط یه دنیا راه میرفتم تا به دستشویی برسم،یه سر در راه رفت و آمد بودم دو سال بعد من خواهر شوهرم حامله شد اونوقت اون اجازه داشت بره توالت فرنگی توی ساختمون که مادر شوهرم به هیچچچ کس اجازه نمی داد ازش استفاده کنه،،انقد ناراحت میشدم 

ظرفارو هم همیشه باید میشستم حتی یه سری مهمون داشتن یه عالمه ظرف بود منم زیاد وایمیستادم کف پاهام درد میگرفت چون خیلی اضافه وزن پیدا کرده بودم تو حاملگیم بعد قابلمه بزرگ کردن ظرفارو گذاشتن زمین که من بشینم بشورم دو هفته بعدش زاییدم در این حد،،بعد دختر خودش که حامله بود موقع مهمونی یه گوشه دراز میکشید

دلت بزار جای دل من میبینی که اتفاق خاصی نیوفتاده  

شما خیلی صبوری 

دفعه بعد نشور بگو دکتر گفته خیلی نباید سرپا وایسی

هی

دم پرشون نشو

نمیشه مقابله کرد فقط رو مخند

شاید خواهر شوهرت استراحت مطلق قضاوت نکن مادرش تشکر هم کرده اونم نه یار بار چند بار 

خیلی اشتباه میکردی 

اونا بهت میگفتن تو چرا انجام میدادی؟

بچت چه گناهی داشت آخه

مگه برا دستشویی رفتن باید اجازه می‌گرفتی که میگی اجازه نمیداد

بنظرت به همسرت بگی چه عکس العملی نشون میده؟

هیچوقت از خانواده شوهرت انتظار نداشته باش تورو مثل دخترشون بدونن و توام هیچوقت اونارو پدرو مادر خودت ندون بعدش دیگه ناراحت نمیشی

سنم پایین بود فک میکردم زشته ،،الان دلم به حال اون موقع خودم میسوزه

مادر شوهر من موقعی ک خواهر شوهرم تعارف زد من بشورم

گفت نه ول کن بزار زهرا بشوره

به دخترش گفت ول کن برو‌بزار زهرا بشوره

درحالی ک من باردارمو دخترش باردار نیست

ولی ب همسرم نکفتم

ظرفایرو دادم خواخر شوهرم گفتم باشه عزیزم بشور

و‌نشستم سرجام

مسلم که مادر شوهر دختر خودش براش یه چیز دیگس-شمام کار خوبی کردی کارو با خواهر شوهرت تقسیم کردی هیچوقت تنها کار نکن-جای تو باشم به شوهرم میگم تا باردارم دیگه نمیام خونه مامانت به این دلیل