بچه بودم خرم کرد با ابراز علاقه کردن فقط ۱۴سالم بود انقدر تو گوشم خوند که عاشقمه خرم کرد ۴ساله من نامزدشم همین که عقدم کرد ۲ماه پیش گذاشت رفت.کاش فقط یکی از خانوادم کمکم میکرد همشون میگن طلاق بابام میگفت خودش کرده ولش کنید وسط این زندگی بسوزه الان باید پرتش کنم خونه پدرو مادر پسره تا اونجا عذاب بکشه یادش بیاد روزایی که تو روم وایساد گفت میخوامش..
میدونی چیه من سالهاس دارم اینجور که میگی زندگی میکنم. ولی گاهی مثل دختربچه ها دلم ناز کشیدن میخواد! بغل کردن! گل خریدن! قهقه خندیدن... بچه هام‌که بزرگتر میشن دیگه این مسائل ازم بیشتر دور‌میشن. زندگی احساسی امثال من تموم شده متاسفانه...
ای خدا لعنتش کنه ک ،ببین همینایب ک بابات گفته رو بش پیام بد بگو خیییلی بی غیرتی ک راحت گذاشتی رفتی ومنو بااینهمه ادم تنها گذاشتی رفتی ب تو میگن مرد ک شهامت نداری جلو خانوادت وایستی الان بابام میخواد منو بندازه بیرون از خونش چون میگه با ابروم بازی کردی تو چجور مردی هستی ک عرضه نداری بیای جلو تکلیف زنتو ناموستو مشخص کنی ببرگ و وغیرت وگناه من چی بود این وسط جز عاشقی(اینایی ک گفتمو پیاز داغشو زیاد کردم ک تحت تاثیر شاید قرار گرفت همینجوری بهش بگو توم تونستی ۴ تا جمله بهش اضافه کن ببین چی میشه شاید نتیجه داد بالاخره چیزی گفت)
چندسالتونه،خودمم تو شرایطی ک گفتم متاسفانه دارم زندگی میکنم
وبدتر از همه میدونید چیه اینه ک من همه ی اون ناز کشیدنا از ته دل خندیدنا وعاشقی کردنا رو تو زندگی خیالی وتو ذهنم با ادم خیالیم تجربه وتصور میکنم خییییلی خیییلی مسخرست میدونم ولی چاره ای ندارم برای ادامه دادن مجبورم ب زندگی خیالی و ب رویا پردازی
