من خودم رفتم خونه برادرم زنش اخم کرد رفت توی اتاق نیومد بیرون تا ما رفتیم من با مادرم بودم اصلا دلم نمی‌خواست برم مادرم اصرار کرد طفلی دوست داشت بعد از یکسال و نیم بره خونه پسرش
ما رو دعوت کرده بودن رفتیم
همین که رسیدیم خونشون گفتن شما بشینین ما بریم یه جایی مهمونی برمیگردیم زودی😐
رفتن و دوساعت دیگه برگشتن
ما چند سال پیش عید دیدنی ساعت ۷ رفتیم خونه داییم
زن داییم گرفته بود خوابیده بود و حتی بعدشم رو خودش نیاورد
داداشت بی تدبیره
آخی ،😥😥😥چه زنداداش بیشعور و بدجنسی داری ،چه داداش بی عرضه ای، من مادر شوهرم همیشه خونمون پلاسه دلم نمیاد اخم بهش کنم ،مامانت خیلی گناه داره
عید دو‌سال پیش رفتیم خونه خواهر شوهرم. تا شوهرم چند دقیقه رفت بیرون از خونه جلو همه به من طعنه می زد و من احمق جوابشو ندادم
ما رفتیم خونه زن عموم شام دعوتمون کرده بود
غذاشو که از ناهارشون مونده بود رو اورد واسمون
من خیلی یکی از عموم هام رو دوست داشتم و وقتی بچه بودم یه بار رفته بودم خونشون
عموم میخواست اونجا بمونم شب
زنعموم چیزی نگفت
ولی مادر زنعموم یه اخمی کرد که من دیدم و برگشتم خونمون
هنوز که هنوزه از اون خونه بدم میاد و یادمه.
داداشتون چیکار کرد؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
11 ثانیه پیش
16 ثانیه پیش
17 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز