من خب شرایط سختی داشتم پدر مادرم جدا شده بودند و با ماپربزرگم زندگی میکذدم خونه ای که توش مریض بود پیر بود همیشه مهمون و سر و صدا بود و مثل هر پدربزرگ دیگه ای تلوزیون با صدای بلند
من ۳ سال دبیرستانمو توحموم که حیاط بود با موکت و بخاری برقی درس خوندم
همون موقع هم تیزهوشانی بودم و بورسیه و کتابام تامین میشد
خلاصه کنکورو دادم بعدش افتادم تو یه سیاهچال که نمیدونستم باید چیکار کنم افسردگی خیلی بد نمیذاشتن بیرون برم خلاصه حالت های داغون که از شدت خوردن زیاد قرص خواب بیمارستانی شدم
تنایج اومد ۳۱۴ که انتظار بهتری داشتم میدونستم که راهی جز فرهنگیان ندارم نگم که برای مصاحبه و اینا چی کشیدم هیچ همراهی نداشتم و ۱۸ سالم بود و باید از شهرستان میرفتم
اخرشم قبول شدم برای وسیله های خوابگاهذچه زخم زبون هایی که نشنیدم (هدیه جایزه اینا که نرمال در کار نبود )
بهم میگفتن بابات تورو نمیخواد ببین اسلا براش مهم نیست بگو برات چمدون بخره اگه خرید ما بقیه وسیله هاتو میخریم(اینا رو مامانبزرگم و عمه هام میگفتن)
با بدبختی بابام خرید و چند تا چیز سر هم کردم
هرچی اصرار کردم گوشی بخرین من راه دور دارم میرم دلم تنگ میشه حداقل صداتونو بشنوم دوتا عکس بفرستم اصلا زیر بار نرفت مامانبزرگم رفتم دانشگاه به گوشی دوستام زنگ میزدن باهام حرف میزدن همه شبا با گوشیاشون بودن و من تنها خیلییی سخت بود
سر همونم دی ماه با اولین حقوقم گوشی گرفتم
همه اون روزا گذشت و تموم شد ولی زخمی که موند رو دلم
فقط این تو ذهنم پلی میشه که قدر زحمت های بچه هاتونو بدونین
بچه خوب خانواده بودن راحت نیست تا جایی که میتونین لایق بچه هاتون باشین
از ته دلم میخواد همه بچه های کنکوری موفق بشن 🩵❤️