دیشب تولد شوهرم گرفتم
فامیل نزدیک خودم و شوهرم دعوت کردم
پدر کادر و برادر خواهرا
از رفتار مادرشوهرم حرصم میگیره
بین اون همه بچه کلید میکنه رو نوه دختریش
اینقدر قربون صدقه میره بغل میگیره میبوسه
اون وقت مامان خودم به یک اندازه حتی نوه های اون طرفی که ارتباطی باهاش ندارن تحویل میکیره
از لباسشون تعریف میکنه از شعری که خوندن
منظورم اینه فرق نمیزاره
ماذرشوهرم برا اون نوه دختریش یه دفترچه خرید بود برا بچه من نخریده بود
دخترم اومد به بچه بده از دست دخترم گرفت اون بچه را صدا میزد میگفت بیا بگیر دیگه برا تو خریدم
یا اینکه توی جمع اعلام میکرد که اون نوه برای دایی که شوهر من باشه نقاشی کشیده و به عنوان هدیه آورده که البته برای من خیلی دوست داشتنی بود و من همونجا قاب کردم گذاشتم رو اپن
ولی وقتی دخترم یه کاردستی که برا باباش درست کرده بود میداد لب از لب باز نکرد مادرشوهرم یه آفرین نگفت