مشاور که باید اونقدرررررر بگردی تا یه درست و حسابی گیرت بیاد
ببین تا حدی طبیعیه ترست و نگرانیت بالاخره تو و مادرت جز هم کسی رو ندارید
ولی یه چیز رو یادت رفته شما خدا رو هم دارید
از مسافرت های کاری کوچیکت شروع کن
یه چندبار بری بیای و ببینی اتفاق خاصی نیفتاد متوجه میشی که میتونی با ترسهات رو برو بشی…..
بذار یه چیزی بگم
من خودم اضطراب اجتماعی دارم
برا هر کاری که فک کنی زنده میشم و میمیرم صدبار
ولی تازگیا فهمیدم هر چی که منو میترسونه بایذ باهاش روبرو بشم و به قولی برم تو دلش
بعد دیدم عه همچین وحشتناک هم نبود……
ز ند گی واسه کسی صبر نمی کنه متا سفانه
بر و
مرسی بابت حرفات
اره اتفاقا خواستم برم شهر دیگه نرفتم ب خاطرش
گفتم تهش میرم ببینم چجوریه میتونه تحمل کنه؟
مشاور هم باید برم ... تو فکر مشاور های اسنپ بودم که تلفتی هستتد اما تو خونه نمیتونم صحبت کنم نمیدونم کحا برم تگنم حرف بزنم اخه پارک سر و صداست کوچه و خیابون بشینم یا گرمه یا ترس این دارم یکی رد بش متلک بگ ابروم بره ...
من دانشگاهم شهری دیگه بودم اما شرایط زندگیمون فرق داشت پدرم نرفته بود پیش خدا و پیش مادرم بود الان تنهاست مادرم ... و عذاب وجدان و همینطور تنهایی توی جای دیگه اذیتم میکنه میگم دوست پیدا میکنم ولی میگم کو دوست چجوری و کجا سخته ...
خیلی شرایط سختی دارم و افسردگی گرفتم💔
ببین مامانتو بسپر به خدا
این ویژگی مسولیت پذیریت بی نظیره
شاید یکی دیگه بود الان رفته پی خوشگذرونی خودش و مامانشو از یاد برده بود
اما متاسفانه تو خودتو از یاد بردی …..
بازم میگم از همون مسافرت های کاری کوچیک شروع کن
منم دوستی ندارم
الان دوره زمونه عوض شده جانم تا برا کسی نفعی نداشته باشی دوستت نمیشن😂😂😂😂
پیشرفت کنی حسادت میکنن
پس فک نکن چیزی از دست دادی….
من دوستام نصفشون خودم گذاشتم کنار به خاطر منفعتی ک واسشون داشتم باهام بگدم اومدم امتحانشون کردم چندبار محل نذاشتم سرد شدم مطعن شدم ب حسم و کات ...
احساس میکنم مادرم هم با اینکه میگ برو ولی فکر میکنه نمیرم ولی همین خیالش راحته میگم شاید ترسید و اومد ...
اره مسیولیت پذیرم متاسفانه تا حدی خوبه ها ولی یه قول خودت من خودم رو از یاد بردم
جدیدا به ی پسر اشنا شدم تو کارای مهارجتی اشنا شدیم
میگه از خودت بگو من نمیفهمیدم چی بگم بهش!!
چون واقعا خودم از یاد بردم خیلی وقته ن زندگی واس خودم کردم ن چیزی
