برا منو گردن نگرفت با خیلیا بود و ب نظرم خیانت کامل
کلا زد زیرش کلی دعوا و بدو بیراه و بزن و قهرو ..
ی روز ب خودم اومدم داشتم افسرده میشدم بلند شدم ب خودم رسیدن ماسک صورت و مو و اهنگ و رقص بلند شدم رفتم خرید مدام خرید و ب خودم رسیدن و شاد بودن و پیگیرش نبودن
اون رفت تو فکر ک چخبره البته ریز ریز ادامه میداد کاراشو اما منو دید
اوضاع بهتر شده بود تا اینکه زدو ورشکست شدیم و ادمای دورش رفتن و ما از اونمحل رفتیم
فعلا باکسی نییت اما نمیدونماوضاع درست شه دوباره شروع میکنه یا نه
گاهی میگه چرا دعا نمیکنی اوضاع خوب شه میگم چون الان خیالم راحته و ارامش دارم