هستم افسرده و خستم اصلا میلی به زندگی مشترک ندارم همسرم رو که میبینم به قدری ازش متنفرم که وقتی تو خونس خیلی خیلی حالم بد میشه و انرژی اصلا برای کاری ندارم دلیل نفرت من هم کارهای خودش هست بی آبرویی بد اخلاقی و شکاکیش که کامل تو تاپیکهای قبلم هست اگه بخوام بگم یه طوماره باز امروز ک۶ دید جدی هستم برای طلاق و فردا که بریم انجام بدیم هی بهم گفت بریم بیرون بازار فلان اما من میدونم یک روزه و دوباره تا چند وقت دیگه همون اش همون کاسه دیگه بهش گفتم نمیام دیت از سرم بردار دوباره همون حرفا رو زد همون تهمتا و حرفای زشت اینبار تا آخرش میرم میدونم قراره راه سختی رو برم ولی ارزشش رو داره مساله اینه میترسم دوباره مثه چندماه پیش خون به جیگرم کنه و نیاد تا آخرش شهر خودمم از اینجا خیلی دوره حالا برم شهر خودم یا بمونم بزارم همینجا تموم کنه با کمال تاسف دوتا بچه دارم و همسرم مش ر وب هم مصرف میکنه