2777
2789
جز سیاست اولی که گفتی ، بقیه رو همیشه رعایت می کنم ، به پسرم هم اینو یاد دادم که دنبال باباش بره و بدرقه اش کنه و شوشو هم چندین بار از اینکه اینجوری تربیتش کردم ازم ( انواع و اقسام) تشکر کرده
با حقیقت باید زیست. امّا، واقعیت را ـ تنها ـ باید دانست.
سعی می کنم کمتر سر کار بهش زنگ بزنم مگر اینکه کار ضروری پیش بیاد هر چند گاهی اوقات یه حسی میگه تماس بگیر و ... ولی سیاست میگه نه ، زود خداحافظی کن مِن مِن نکن
با حقیقت باید زیست. امّا، واقعیت را ـ تنها ـ باید دانست.

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



سلام دوستان ... چه بحث جالبی راه انداختین ! من که خیلی ساده و بی سیاستمممممممممم... دلم می خواد خیلی چیزها یاد بگیرم ...

مادر شوهر من یک عادت بد داره
این نمونه جملاتش هست :
بچه تو مال منه! من مامانشم ! این بچه امانت منه دست شما!!! تو مادر بچه مایی!!!!!!!!!

خلاصه حرصمو در میااااااااااااااااااااااره ..............

یک راه حل بهم میگین که زبونشو جمع کنه؟؟؟ ممنون میشم
نازنین جون
الان چیزی به ذهنم نمی رسه بگم اینو بگو یا این جوری کن ( شرمنده خیلی خسته ام ) ولی یک همچین موردی رو من هم داشتم زیاد :

مثال 1 /


هر وقت منزل مادرشوهر بودیم یا می اومد تا می دید من یا شوشو به پسرم می گیم برو دستشویی کارتو بکن بعد بریم بیرون ،مادرشوهرم زود می گفت ول کنین بچه رو داشته باشه میگه دیگه ( بهش هم چندین بار توضیح داده بودم که بچه است می خواد بازی کنه یادش میره و ... ) یکبار که مهمون بودیم خونه شون پسرمو دستشویی نبردم ( با مشورت شوشو ـ آخه اونم کلافه شده بود ) تایم پرشدن مثانه اش رو بدست آوردم ـ توی آسانسور که بودیم دیدم میگه جیش دارم، گفتم تحمل کن برسیم اونجا بعد برو ـ رسیدیم و در رو باز کردن ( از اونجایی که می دونستم اگه بگم پسرم برو دستشویی مادرشوهره چی میگه) گفتم ابوالفضلم بور دستشویی ، زود بچه رو بغل کرد گفت ای بابا ، بزار خودش بفهمه ، انقدر هنوز نیومده .. اَه ـ 10 قدم هم نرفته بود که بچه ام خودش رو توی بغل مامان بزرگش تخلیه کرد فکر کنم حداقل 150 سی سی بود

از اون موقع به بعد هر موقع حرف این جور چیزا میشه به پسرم می گه هر چی مامانت میگه همون کار رو بکن و گوش کن
با حقیقت باید زیست. امّا، واقعیت را ـ تنها ـ باید دانست.
مثال 2 /


هر موقع میرفتیم خونه شون ؛ ماردشوهر و پدرشوهر حالشوو مبردن و بالا و پایین بچه هم از این اتاق به اون اتاق آشغال میریخت ، ماژیک می دادن نقاشی کنه من دنبالش که بهش ندن و ... پاک یادم رفته بود و حواسم نبود دارن با این کارا منو اذیت می کنن ـ هی تمیز می کردم و دستمال دستم بود .... ـ پسرم هم انقدر "شدیدا راحت باش راحت باش " عادتش شده بود که داشت از دست میرفت، ماه رمضون پارسال روز اول رمضان سر میز شام ـ مادرشوهر و پدرشوهرم هی سس دادن دستش بریز ، بریز و بخور ـ هی جوجه کباب و ... هی ژله ( گند زده بود به هیکلش و اطرافش ـ تحمل کردم و راحت شام میخوردم ـ هر از گاهی پسرم نگاهم میکرد ببینه بهش چشم غره می رم ؟ من هم لبخند میزدم و اگه حواسشون نبود سری تکون می دادم یعنی اینکه راحت باش مادرشوهرم نوشابه رو داد دستش پسرم هم به جای لیوان ، نوشابه رو ریخت روی میز و کیف و گوشی و ...

نوش جونشون ـ اون شب و شبهای دیگه هر چی خراب کاری کرد هیچی نگفتم ، همیشه می گفتن راحت باش بزار بچه راحت باشه فکر کردی من اینو( شوشو ) چه جوری بزرگ کردم ـ ما ها مادر بودیم نه ...

اعتراض کردن به شرایط پیش آمده ، با لحن منحصر بفرد و بسیار عالی گفتم : من رو حرف شما حرف نمی زنم ، شما روش تربیتی دیگه ای دارین ـ گفتن همون کاری که همیشه می کنی بکن ـ درست شد

البته من هم برای پسرم اونجا رو گذاشتم محل آزادی و آرامش ـ خونهء مادربزرگ و پدربزرگ( از نوع نافرم و ناجورش که مدام بهت طعنه و نیش و کنایه می زنن) باید از این کارا کنه تخلیه بشه دیگه
با حقیقت باید زیست. امّا، واقعیت را ـ تنها ـ باید دانست.
مرسی مرضیه جون ... از اینکه وقت گذاشتی و تجربه ات رو در اختیار همه گذاشتی ...

ایول به پسرت به خاطر بارونی که تو بغل مادر شوهرت ریخته!!!!
خوب جوابی بهشون دادی!

من هنوز از دست مادر شوهرم حرص می خورم ...! اگه جواب دندون شکنی به ذهنتون رسید به من یاد بدین!
از این احساس مالکیتش نسبت به بچه ام داره حالم به هم میخوره ..........

خواهش می کنم نازنین جون ، بچه ام هم ناراحت شد ؛ اتفاقا اونم فهمید مامانش یه چیزی میگه دوستش داره و قربون صدقه های الکی و لاو ترکوندن های این مادربزرگ به درد خودش می خوره

راستی ، میگه بچه امه و احساس مالکیت داره ـ باشه هر وقت میاد و میری اونجا همهء کارهای ناجور و خسته کنندهء کوچول رو بنداز گردنش ( مثلا : مامان جیش دارم ، صدا کن مامانش(مادرشوهرتو صدا بزن ـ با لحن ملایم و ناز یا برو طرفش بوسش کن بهش بگو گلت داره سر ریز می کنه قربونت برم، بعد هم یا برو کنترل تلویزیون رو بردار یا خودتو سرگرم کن) ، بیا بچه ات جیش داره داره میریزه ها ، به بچه ات هم یاد بده هر وقت با اونا هستین با اون باید بره دستشویی ) ـ مریض شده ، خیالت راحت بشه که با بی عقلی اون کار دست بچه ات نمی ده برو خونش برای بچه اش غذا درست کنه ـ دستوراتش رو فراهم کنه و اینو برای کوچولوت جا بنداز که با اون این رفتار رو داشته باشه ( فکر کن ببین روی چی حساسه ) اعتراض کرد بگو ( با سیاست و بدون لحن تند و ناجور ) برای بچه تون زحمت می کشین دیگه

عجله نکن ـ یه پروژه وقتی پاسخ خوبی داره و نتیجه مناسبی داره که خوب روش فکر کنی و همهء جوانب رو بسنجی ـ لایه های بعدی کارت و حرفهات رو بررسی کن ـ اگه این کار رو کردی ضربهء اون چیه ( البته این برای زمانیه که مغزش چند تا چروک بیشتر داشته باشه )
با حقیقت باید زیست. امّا، واقعیت را ـ تنها ـ باید دانست.
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

خواهر شوهر حسود

lrowsl | 10 ثانیه پیش

اقدام

azamdost | 12 ثانیه پیش
2791
2779
2792