باداداشم و زنش اومدیم مشهد بعد از اول غرغر ودعوا داشت با داداشم با اینکه خودش اصرار که بیابریم مشهد بعد مامانمم اونجا مونده که ازدواج کنه و امشب برای مهریش حرف بزنن منم امروز باید برمیگشتم اینامیخاستن بمونن گفتن بمون گفتم قرار بوده جمعه برگردیم واینکه هروقت مثلا ۱روز بیشتر میموندم شوهرم غر غر میکرد و اذیتم میکرد ک تومیری میمونی نمیای منم واسه اینکه تنش ایجاد نشه بین منو شوهرم گفتم من با اتبوس میام اونم گف هرجور میخای منم گفتم میام ک وقتی رفتم اذیتم نکنه چون همیشه اذیت میکرد الان زنگ زده چزا بااتبوس میای هروقت رفتی مشهد یا دیر امدی یا بااتبوس وحق نداری دیگه بری نمیتونمم بگم به مشکل خوردم باخانوادم و زنداداشم بگم ک دعوا میکردن ومزاحم بودم وقضیه ازدواج مامانم نمیدونم بهش چی بگم الان پشیمونم ک دارم بااتبوس میرم بادوتا بچه کوچیک البته ابجی دیگم همراهمه...