آقا من یه خواهرشوهر دارم که یه بار جدا شد و چندسال بعد دوباره ازدواج کرد. خداشاهده تا ازدواج مجدد نکرده بود هیچکس تو خونه بهش توجه نمیکرد. همش مثل آدم اضافی باهاش برخورد میکردن.فقط من بهش محبت میکردم. الان که مجدد ازدواج کرده و از شانس شوهرش پولدار و آدم حسابیه شده تازه یادشون افتاده دختر دارن. من حالا کاری به این ندارم. بدبختی من اینه الان من رو اسیر این آدم کردن. مثلا میگن باید زنگ بزنی بهش فوت پسرعموی مادرشوهرش رو تسلیت بگی. باید زنگ بزنی تولد پدرشوهرشو تبریک بگی. باید واسه تولدش حداقل کادوی یه تومنی بدی. باید به خاطر ترفیعش بهش کادو بدی. انقدر زنگ میزنن اعصاب من و شوهرمو خورد میکنن مجبور میشیم به خواستشون عمل کنیم.
بعد جالبه اقوام من فوت میکنن این خانم اصلا وظیفه نداره زنگ بزنه. اعتراض میکنم میگن اون دختره. الان دست مرد غریبه اس وظیفه نداره ولی تو عروسی. برادر هم وظیفه داره برای خواهرش کار انجام بدی.
الان خانم تشریف بردن مسافرت. مادرشوهر من گفته موقع اومدن دورهمی گرفتیم. دسر و سالاد باتوئه. گفتم من نمیتونم زنگ زدن به شوهرم که زنت چشم دیدن خواهرشوهرشو نداره.