پدر و مادرمنچند سال جداشدن خواهرم اونموقع ۱سالش بود و رفت با مادرم منم ک مادر بزرگم نهداشت از اول جداشدن و ۵سال بعد بابام ازدواج کرد عقیدشم این بود نمیتونم تنها بمونم و خواهرمو نگه داره چون مامانمم شوهر کرده بود شوهرش بچه رو قبول نمیکرد و خواهرمم خیلی تمایل داشت با بابام باشه
خلاصه ی شب بابام امد خونمو گفت ی دخترس ازش خوشم امده کمکم کن ازدواج کنیم حساب کنید من بچه داشتم و شوهر پسرم ۱ساله بود ب شوهرم گفتم گفت بابات حق انتخاب و زندگی داره بنظرم مخالفت نکن
داستان ادامه داره یا بر اساس همین متن باید حقو بدیم به طرفین؟!
خواهرم این مدت با مامانم بود روزی ک رفتیم خاستگاری این دختر خانم من بهش گفتم پدرم بخاطر خواهر ۸سالم میخواد ازدواج کنه ایشونم گفتن ک عاشق بچن و عین بچه نداشتش دوسش داره با وجودی ک دختر بود ازدواج نکرده بود ولیی نمیتونست باردار شه چون رحم نداره
خلاصه براش بهترین خونرو تو بهترین جای تهران اماده کردیم بابام صفر تاصد جهیزیه عروسی مجلل بهترین تالار ارایشگاه ... این خانم و اوردیم تو خونه ۴ماه اول عالی جای مادر و پر کرده بود ب خواهرم نیرسید هوای منو داشت همه چی عالیی
خب؟
تااینکه یدفعه اون روشو نشون داد یبار خواهرمو با چاقو سوزونده بود هزچی گفتم چیشده بچه هیچی نگفت گفت دستم سوخته تااینکه مامانم خبر دارشد ک چ بلاهایی سر خواهرم میاد امد بچرو برد
خواهرم بیماری شدید گرفت افسردگی شدید و از همه چی میترسید مامانمم ب شوهرش گفت اگه نمیتونی بچرو تحمل کتی برو من میتونم تنها زندگی کنم و این شد ک جداشد از اون اقا
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز