نمیدونم چرا شوهرمن دقیقا دوران بارداریم خیلی بهتراز قبل شده بودمراقبم‌بود ولی از بعد زایمان کلا ی ادم دیگه شده رفتارش خوب نیست غرعرو بی حوصله اصن یطوری شده
من خودم حال روحی خوبی ندارن بعد زایمان با رفتارای این بدتر شدم
نمیشه باهم درست حرف بزنیم اصن انگار وقت نمیشه چون تنها نیستیم اگ‌هم‌جیزی بگیم دعوامون مبشه
انقد جفت بچه هام تو نوزادی غربت بودن که فقط میخواس از خونه فرار کنه😜
دقیقا من انتظاراتی که داشتم شوهرم بی توجه بود دوست داشتم محبت بیشتری داشته باشه بخصوص روزای اول کم کم خودم خودمو جمع کردم تا خوب شدم وگرنه محبتی نداشت
من انقدر حالم بد بود بخیه هام اذیتم میکردن چون شکمم خیلی بزرگ بود
بعد من بچه نوزاد رو نمیتونم بغل کنم میترسیدم بیفته
همسرم تا زمانی ک دوتا پسرام پوشکی بودن کمک میکرد حمام میبرد
شوهر من یهفته بعد زایمان بخاطر حرفای مادرش ول کرد چند روز خونه نیومد بعدشم من رو ندادم بهش بهتریم ولی ن مثل قبل دائم سرکاره میاد میخوابه
طبیعیه
همسرم منم اینطور بود من تا دوماه خونه بابام بودم سنم کم بود و واقعا تنها بلد نبودم چ کار کنم
ای کاش خونه خودمون بودم
و با همسرم تنها
بعد زایمان اولم خیلی فاصله گرفتیم و هیچ وقت همه چیز درست نشد
کاملا طبیعیه روتین همه چیتون تغییر کرده بچه بزرگتر شه شرایط بهتر میشه . زیاد کل کل نکنید دلخوری پیش نیاد. آگاهش کن هورمونات بهم ریخته و زودرنج شدی
دیوونه م کرد
مامانم عاجز شده بود بیچاره صداش در نمیومد
میگفت خب یه لایه پوست شکمت رو بریدن مگه چیه
فیلم سزارین دانلود کردم مجبورش کردم ببینه دهنش رو ببنده
زجر کشم گرد سر هر چیزی
فکرش رو میکنم پشیمون میشم که دوباره بخوام بچه دار شم
خیلی سخته اصلا بجا هورمونای ما بهم بریزه اونا قاطی کردن
شوهرمن میکه چیه هی میگی‌درد دارم ی ساعت رفتی زایمان کردی چون از صب زود دردای من شروع شده بود خونهدنبود دقیقا یثالیمی رفتم بیمارستان ک دیگ دهانه رحمم داشت فول میشد و زایمان کردم ندید من از ساعت۸صب تا۸شب ک‌رفتم‌بیمارستان چی کشیدم
دقیقا ب منم همین و‌میگه میگه همه زنا زایمان کردن دیگ مگ‌چیه
میگف ی ساعته رفتی بینارستان زایمان کردی چرا انقد ناز میکنی یشب هی بیدار میشد هی بیدار میشد میدیدمن نشستم بچه نگه میدارم اهرش گفت وای چ سخته تاصب همش بیداریا
