دختر عمم یکسال ازم کوچیک تره
خانواده عمم مذهبی شدیدن چادر و قران بدست و کلا مذهبی افراطی و ازینایی که میپرن به ادم
من بنا به اعتقادات خودم نماز نمیخونم ولی دینم خیلی قویه و ادم معتقدی هستم و پوششم عرف جامعس
تو اعتقادات کسی هم دخالت نکردم
عمم هر موقع مارو میبینه یا تلفنی با مامانم صحبت میکنه هعی میگه بگو دخترت نماز بخونن بگو فلان کنن مامان منم میگه من بهش مبگم دیگه خودش میدونه درست جواب نمیده
ازون ور ی پسرعمو دارم از خودم بچه تره از بچگی باهم بزرگ شدیم چند وقت پیش رفتیم مهمونی همه بودیم ما و بچه های فامیل تو اتاق داشتیم میوه میخوردیم این دخترعمم ههی صداش میزدم بیا بیا بخاطر این پسرعموم نمیومد محلم نمیداد ک بگه اره من جایی پسرنامحرم باشه نمیام حالا پسرعموم اول دبیرستانه
ب منم محل نمیداد جوابمم نمیداد ک من مثلا مث تو نیستم
بعد من رشتم ادبیاته اون تجربی همش بهم میگه تنبلا میزن انسانی چ درسا چرتی مثل روانشناسی دارین یا ب خنده بهش گفتم چ حسی داری من امسال راحت میشم تو یسال باید بخونی هنوز بکشی گقت اصلا از کجا معلوم تو قبول بشی و فلان
همشم عمم میگه ایتقدرر خواستگار داره پاشنه خونمونو از جا کندن پزشو میده
بچها حق با کیه خیلی حالمو بد میکنن چکار کنم