سلام دوستان
خاطره زایمان طبیعی دوم من
اول اینکه دخترم هدیه حضرت ابوالفضل بود ب من و خداروشکر میکنم منو دوباره لایق دونست و این دفعه مادر یه دختر شدم.به صورت خیلی معجزه آسایی جور شد ک من باردار شدم.جالب شد تو شب ولادت حضرت عباس هم دارم خاطره مو مینویسم .از هفته ۳۰ انقباض بی درد داشتم ولی از اوایل ماه آخر انقباض هام با ی مقداری درد همراه بود لگن درد هم کم و بیش داشتم .ورزش و دمنوش و هیچ کاری انجام ندادم بخاطر اینکه بارداری قبلیم زودتر از موعود بود و بخاطر اینکه دوباره زودتر بدنیا نیاد بجز کارای خونه هیچ کاری نمیکردم.
بارداریم گذشت تا ۳۸ هفته و یک روز.تا ساعت نه و ده شب هیچ درد مشکوکی نداشتم ولی انقباض های دردناکم از ساعت ده ب بعد شروع شد دردش در حد اوایل پریودی بود.ساعت یک خوابیدم ولی دیدم تا ساعت یک و نیم چند بار از درد بیدار شدم بلند شدم و دیدم نمیتونم بخوابم چون هم فکر میکردم زایمانم نزدیکه هم میخواستم موقع دردا تنفس عمیق بکشم.ساکمم ک نبسته بودم مزید بر علت شد😁البته آماده بودن ولی طبق لیستم تو ساک نبود ساکمو بستم دیدم دردام در همون حدن ولی منظم بود سریع رفتم تو نت دو تا فیلم دیدم ک توضیح میداد تو انقباض ها چطور درد رو مدیریت کنیم میگفت طول درد فقط ۴۵ ثانیه ست مثل قله میمونه چند ثانیه ش فقط تو اوجه اگه تنفس عمیق بکشین هم یادتون میره دردتون چقدره هم اکسیژن ب جنین میرسه.تا اینجای کار مجازی یاد گرفتم چیکار کنم فقط مونده بود امتحان عملی🤣🤣🤣🤣🤣
تا اینجای کار دردا کاملا قابل تحمل بودن و من بینشون میخوابیدم ک انرژی داشته باشم شوهرمم از خواب بیدار نکردم ک استرسی بشه و مجبورم کنه بریم بیمارستان مامانم و مادرشوهرمم ک پیش کش😁 چون اونا دیگه خیلی نگرانم بودن بخاطر ی بار سزارینم.
قدرت دردا بیشتر میشد ولی فاصله ای ک خداوند بینشون قرار داده بود انرژی از بین رفته جمع میشد .و میرفتم برای درد بعدی.ساعت شده بود ۵ و ۱۵ دقیقه و شوهرمو بیدار کردم ک کمکم بده برم حموم بدون سر و صدا رفتم حموم چون نمیخواستم پسرام تو اون لحظات منو ببینن .تو حموم شدت دردا خیلی زیاد شد.شوهرم خیلی استرسی شد گفت نمیدونم حموم دقیقا چه دردی ازت دوا میکنه بیا بریم دیگه🤣🤣🤣🤣🤣
منم انقباضم ک تموم میشد میگفتم نگران نباش داریم میریم دیگه.درد نمیذاشت سریع لباس بپوشم و موهامو خشک کنم ولی با هر سختی بود با کمک شوهرم انجام دادیم.بلخره ساعت ۶ اجازه دادمو گفتم ب مامانم بگو آماده بشه بریم😁😁 داشتم لباس میپوشیدم ک یادم اومد نماز نخوندم سریع وضو گرفتم ی انقباض تو وضو گذروندم ی انقباضم رکعت دوم .تو انقباض دوم حمدو دیگه بلند بلند میخوندم😁😁 ولی خداروشکر تونستم نمازو ادامه بدم و تمومش کردم .
حرف رستا باعث شده بود اینقدر دردا رو تو خونه تحمل کنم همش ب خودم میگفتم هنوز دردا شدید نیست باید تا جایی ک میتونم بمونم .خداروشکر نه لکه بینی نه آبریزش و نه هیچ علامت خطری نداشتم ک بخوام زودتر هم برم .وقتی از حموم برگشتم یه لحظه گفتم اینا همون دردایی نبودن ک دیگه پسرم داشت بدنیا میومد؟
تمرکز کردم و بخودم گفتم بلللللله در همون حدن😁
هنوزم تو دردا تنفس عمیق رو داشتم .تو زایمان قبلیم تو دردا داد میزدم و کلی بی انرژی شدم.
از فاصله خونمون تا بیمارستان ۵ باری انقباض داشتم .رسیدم بیمارستان معاینه شدم و ماما نگفت ک فولم فقط گفت دنبالم بیا گفتم میخوام برم دستشویی گفت خانم این بچه ته احساس میکنی باید بری دستشویی اونجا بود ک فهمیدم چقدر خوووووب من فول شدم و رفتم بیمارستان😍😍😍😍😍
حتی وقت نشد لباس هامو عوض کنم و لباس بیمارستانی بپوشم با لباسای خودم رفتم رو تخت زایمان ماما گفت زور بزن ولی مداوم باشن من نمیتونستم مداوم زور بزنم چند تا محکم زور میزدم و ول میکردم ولی خداروشکر خیلی خوب پیش میرفت اولین و آخرین داد من تو زایمانم همون بود ک دخترم اومد و گذاشتش رو قلبم😍😍😍😍😍😍😍
خیییییلی خداروشکر کردم خیییییلی تصمیم گرفتن برام سخت بود میگفتم اگه نرم اهواز و روند زایمانم خوب پیش نره و سزارین بشم چی؟
ولی ته دلم میگفتم بمونم میتونم از پسش بر بیام.هممممممش لطف خدا بود.
وقتی دخترم اومد تمام اون حجم درد تموم شد و من بی درد شدم زایمان قبلیم این حسو نداشتم شاید بخاطر این بود ک دکتر وسط انقباض ها خودش دهانه رحممو باز میکرد و وسط کار خودش کیسه آبمو زد ولی این بار کاملا طبیعی پیش رفت.من بچه هام ریزن اینم ۲۵۰۰ بود ۳۸ هفته و یک روز بدنیا اومد باید وزنش بیشتر میشد و تو آخرین سونو هم وزنش خوب بود ولی حس میکنم سیستم بدنی من تحمل وزن بیشتر رو نداره خداروشکر ک سالمن وزنشونم ان شاءالله خوب میشه و اینکه ۳۷ رو بگذرونم خیلی هنر کردم😁😁
برش هم نزدن ولی چند تا بخیه زد.
و یه لطف دیگه این بود ک وضو داشتم موقع تولد دخترم و اینکه بین الطلوعین بود😍😍😍😍