تاپیک جامع ***زایمان طبیعی پس از سزارین***

نه خط دوم کمرنگه

امگا 3ماما واسه پسرزایی داد 

تست ادرار پیش چه دکتری برم؟ 

بهداشت قطره آهن داد گفت روزی ۱۵ قطره بدم 

یه کانال هست توی ایتا محصولات ارگانیک داره 

مثل سویق کودک و شیرافزا و ..... که من چند بار ازش خرید کردم 

همین دیروز بسته جدیدم رسید 

واسه پسرم سویق کودک و پودینگ کدو حلوایی و سرلاک کودک و معجون تقویتی خریدم 

واسه شوهرم و دخترکوچیکه م معجون تقویتی ویژه واسه اینکه یه کمی چاق بشن از بس که لاغرن 

قبلا گرانولا خریده بودم شوهرم که همه ش می گفت ضعف دارم بهتر شده 

سلام به همه 

من خواننده خاموش این تاپیک بودم تا امروز، سه سال پیش که نتونستم طبیعی زایمان کنم و بعد از ۱۶ ساعت درد رفتم اتاق عمل و به اصطلاح دو درده شدم تصمیم گرفتم ویبک کنم توی زایمان بعدی، چند وقت بعد از اینکه حالم بهتر شد این تاپیک رو پیدا کردم و کلی خوندمش، اون یکی هم که خلاصه بود از راهکارها و تجربه ها رو خوندم و مصمم برای بارداری دوم و ویبک بودم

الان هفته ۳۵ بارداری دوم هستم و از روز اول بازم فکرم اینجا بود و گاهی میخوندم اما در خال حاضر به چندتا مشکل خوردم که امیدوارم بتونید کمکم کنید 

اولا اینکه هرچی به زمان زایمان نزدیکتر میشم خیلی ترسم بیشتر میشه و مدام لحظات دردناک و وحشتناک زایمان قبلی میاد جلوی چشمم و انگار دوباره اون لحظات رو واقعا تجربه میکنم و میترسم اینبار هم بعد از کلی درد نتونم

دوما از کسایی برای بار دوم و سوم سزارین شدن وقتی میپرسم اکثرا میگن بعد از سز دوم خیلی خیلی بیشتر از سز اول اذیت شدن و دیرتر هم سرپا شدن یعنی در اصل از سز هم میترسم

اینجوریه که دلم میخواست کاش راه سومی هم بود مثلا میشد بالا بیاریش🤣

سوم اینکه پیش دکتر فریده دهدار درگاهی میرم و ایشون هربار بهم کلی انرژی منفی میدن که نمیتونم طبیعی زایمان کنم و باید سز بشم و تمام افکار من رو به هم ریختن

چندتا از چیزایی که بهم گفتن

اول اینکه وقتی دفعه قبلی اینهمه ساعت طول کشیده تا فول بشم اخرش هم به دنیا نیومده یعنی سخت زا هستم و روند زایمان طولانی ای دارم و چون برای ویبک نهایتا ۴ ساعت میتونن بهم زمان بدن پس عملا نمیشه

دو اینکه استخوان لگن و شرمگاهی و محل اتصال ران و لگن من درد داره که این هم گفتن نشونه اینه که نتونم طبیعی زایمان کنم 

سه اینکه وقتی بچه قبلی ۲۵۰۰ بوده اما نتونستم این یکی که یکم درشت تره ر‌و صددرصد نمیتونم 

بچه ها من واقعا احساس خیلی بدی دارم و انگار که در اصل از باردار شدن پشیمون هستم چه برسه به زایمان ، میشه خواهش کنم بهم کمک کنید با حرفاتون

همه راهکارهای تاپیک خلاصه رو خوندم و یادداشت کردم و فقط مونده خریدنی ها رو بخرم که این یکی دو روزه میخواستم انجام بدم اما اصلا با این اوضاع روحی دست و دلم نمیره 

میشه کمک کنید و بهم بگید چطور اولا با این ترس مقابله کنم دوما چه کارهایی انجام بدم که موقع شروع درد ها روند زایمان سریع طی بشه و خیلی طولانی نشه؟

سلام عزیزم، من دوسال پیش که میرفتم تقریبا به همه یک داروی یکسان میدادن، دست میذارن روی شکم و میگه چه مشکلاتی داری ، اگه فیبروم داشته باشی یا چسبندگی یا کیست و خیلی چیزای دیگه داشته باشی دقیق بهت میگه و درست هم هست، اون دوسال پیش داروهاشون خیلی تاثیر داشت الان دیگه نمیدونم ،البته نمیشه گفت هرکسی میره پیشش راضی باشه ولی ۹۰ درصد افراد اون موقع راضی بودن ، یک شیاف و ژل میده داخل واژن تزریق میکنی بعد چند روز هرچی توی رحم داشته باشی تیکه تیکه میاد بیرون ،حتی پرز نوار بهداشتی کلی میاد بیرون ،مامانم فیبروم داشت دفع کرد ، یک مامای خونگی هستن ، خلاصه میگم افراد زیادی دیدم ازش راضی بودن و درمان شدن 

رستا جان و دوستان شدید نیازمند کمکتون هستم😥😢😭 

آب دور بچه خیلی کمه و دکتر گفت شنبه برم بیمارستان آمپول فشار بزنه و زودتر بچه برداره ، زایمان اولمه و کلی استرس دارم که نتونم طبیعی بیارم😥😥آخه هنوز زوده😭 شنبه ۳۸ هفتم کامل میشه 

از طرفی من تا ۳۵ هفته شیاف و آمپول فمولایف داشتم که از زایمان زودرس جلوگیری بشه با اینا میگم شاید رحم آمادگی نداره 

از یک طرف هنوز بچه داخل لگن نیومده 

الان تا شنبه کدوم ورزش هارو انجام بدم که نتیجه بیشتری داشته باشه ؟ 

من وی‌بک 2 بودم عزیزم. یعنی بعد از دو تا سزارین طبیعی زایمان کردم. پس ترس من از شما بیشتر بوده. 

منم وقتی رفتم دکتر، گفت نمیشه. اونم بعد دو تا سزارین. گفت من نمی تونم ریسک کنم رحمت پاره میشه و ....

خلاصه بی خیال شدم تا اینکه با این تاپیک آشنا شدم و دکتری که بتونه این کار و انجام بده پیدا کردم. خدا رو شکر دکترم( دکتر آیتی) معروفه به اینکه هر جور شده طبیعی می‌زائونه😂. مگر اینکه چه اتفاقی بیفته.

قبلش تحقیق کردم و رفتم زیر نظر این دکتر. چون وسط راه اگه پشیمون میشدم و لحظات زایمان ابراز پشیمونی میکردم و به دکتر التماس میکردم من و ببر سزارین، نمی‌برد. یعنی راه پشیمونی نداشتم. پس باز هم استرسم بیشتر بود.

فقط توکل و توسل.

 ادامه داره حرفم....👇

و اینکه کی گفته به ویبک ۴، ۵ ساعت فرصت بیشتر نمیدن؟!!! اتفاقا قبل زایمان به من گفتن: شما وی‌بکی ها به خاطر اینکه نمی‌تونن بهتون آمپول فشار بزنن زایمانتون طولانی‌تره. یعنی ۱۷ یا ۱۸ ساعت احتمال قوی معطل میشین برای همین باید خیلی صبور باشین.

اما من که قرار بود ۱۸ ساعت توی بیمارستان باشم تا پروسه زایمان طی بشه طی مدت ۵ ساعت زایمان کردم. 

پس این حرف اشتباهه که آنقدر فرصت بهت میدن. تا زمانی که خطری برات نداشته باشه بهت فرصت میدن.

و اینکه برای اینکه درد کم بشه و طول نکشه شما فقط زحمت بکشین راهکارهای گفته شده تو تاپیک و انجام بدین. اعمال عبادی و ورزشی و نوشیدنی.

هر چند من خودم نوشیدنی‌ها رو انجام ندادم. به جز خاکشیر و روز اخری هم رازیانه.

ورزش و به خصوص پیاده روی زیاد. من شبی که زایمانم رسید قبلش داشتم لبه جدول راه میرفتم. 

و خیلی مهمه که مامای همراه داشته باشین. چون تو بیمارستان پرستارا خیلی حواسشون ممکنه به شما نباشه. 

ادامه داره:👇

و اینکه واقعا نترس. اگه بنا باشه اتفاقی واسه آدم بیفته و قسمت آدم باشه توی زایمان سزارین هم اون اتفاق میفته. پس خودتو رها کن و در آغوش خدا باش.

 از حضرت زهرا س مدد بگیر. من خودم واقعا  از لحظه‌ای که تصمیم به وی‌بک گرفتم به حضرت زهرا متوسل شدم و و ایام فاطمیه بود که ازشون خواستم اگه وی‌بکم می‌خواد موفق باشه یه نشونه بهم بدن. گفتم دوست دارم نشونه این باشه که روز تولد حضرت، دردم بگیره و من بفهمم موفق میشم. جالب اینکه شب تولد حضرت زهرا با اون که موقع زایمان نبود و من هنوز ۳۸ هفته بودم، دردم گرفت و روز تولد ایشون زایمان کردم.

وقتی دردم گرفت فهمیدم این همون نشونه است که دنبالش بودم. و با این نشونه من موفق میشم و خدا رو شکر موفق شدم.

اسم دخترم هم قرار بود بشه طهورا اما اسمشو با خودش آورد و شد فاطمه‌طهورا.

حالا اینا رو گفتم که بگم واقعا توسل جواب میده. معجزه می‌کنه.

راستی نکته خیلی مهم اینه که به هیچ عنوان و هرگززز کسی رو از تصمیم خودت مطلع نکن به جز همسر و نهایتا مادرت. 

من خودم به کسی نگفتم. چون اگه میگفتم همش استرس بهم وارد میکردن. تاریخ زایمانم و ازم می پرسیدن. ۴۱ هفته رو میگفتم که خیالم راحت باشه.

 خانواده همسرم اصلا اطلاع نداشتن. زمانی که دردم گرفت رفتم بیمارستان و وقتی بچه به دنیا اومد زنگ زدیم که نوه‌تون به دنیا اومده. زحمت اومدن بیمارستان رو هم نکشید من تا چند ساعت دیگه مرخص میشم خودم میام می بینمتون 😂 در صورتیکه زایمان های قبلیم از لحظه شروع درد اونا باخبر بودن و میومدن بیمارستان سر بزنن. خلاصه کلی تعجب کردن. 

به هر حال راز موفقیت مخفی نگه داشتنه. اگه بگی استرس از هر طرف بهت وارد میشه.