2777
2789
عنوان

تاپیک جامع ***زایمان طبیعی پس از سزارین***

| مشاهده متن کامل بحث + 1733863 بازدید | 90151 پست
نمیدونین کدوم شهر بوده؟

خیلی خودتو درگیر دکتر نکن

دردشو خودت میکشی و آخرشم خودت باید زور بزنی😆

کار خاصی برات انجام نمیدن!

فقط دکتری باشه که مسئولیت زایمانتو قبول کنه و بی جهت سزارینت نکنه

حال ما خوبه شنبه رفتم دکتر بخیه هام رو کشید پسرم با وزن ۲۸۰۰ ساعت ۴ صبح پنج شنبه ۲۹ تیر به دنیا اوم ...

الهی قربون لب و دهن غنچه ش😍🤩

باید صبوری کنی دیگه🥰

معمولا یه سینه شیرش بیشتره. ولی باید مقاومت کنی میک بزنه. چون چن دقیقه اول شیرش رقیقه و باید میک بزنه که به غلظت برسه

تو روایتم داریم که یه سینه م حکم آب رو داره و یه سینه حکم غذا... یکی غلیظ تر از اون یکیه. پس اصرار کن از هردوش به یه میزان بخوره


واسه افزایش شیر هم آب سیب و سمنو خیلی خوبن

غذاهای رقیق و سبزی خوراکی+شوید

یه مکملم هست Postnatal  واسه افزایش شیر تجویزش میکنن. خیلی عالیه

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

حین فعالیت اینطور میشی؟ یا وقتی که بچه خودشو بالا میکشه؟

موقع لباس شستن با دست میشورم وقتی ب حالت توالت میشینم بعد از شستن استراحت میکنم  بعدش درد میگیره  خیلی اذیتم کمرو معده و شکم و رحم باهم درد میگره حتی رون هاروهم درگیر میکنه بعد از پیاده رویی حالم خیلی خوب میشه سبک‌میشم

حال ما خوبه شنبه رفتم دکتر بخیه هام رو کشید پسرم با وزن ۲۸۰۰ ساعت ۴ صبح پنج شنبه ۲۹ تیر به دنیا اوم ...

خیلی درگیر وزن و ریزیش نشو

پسر من هفته ۳۸ ... ۲۷۰۰ دنیا اومد

ولی چن ماه بعد مثل همسالانش بود

تنش سلامت باشه😇❤

من هربار به شیر پسرم ۲ قاشق سمنو اضافه میکنم. خیلی خوبه براش

ان شاءالله هروقت غذاخورش کردی سمنو رو با شیربادوم ترکیب کن بهش بده. هم واسه هوش و حافظه ش خوبه هم رشد و وزنگیریش

الانم بادوم و سمنو رو خودت بخور

موقع لباس شستن با دست میشورم وقتی ب حالت توالت میشینم بعد از شستن استراحت میکنم  بعدش درد میگیر ...

تو این حالت طبیعیه

ولی وقتی اذیت میشی چرا لباساتو داخل سینک ظرفشویی نمیشوری؟

با وزن پایین بچه، نپیچیدن بند ناف و کوتاه نبودنش، گزینه ی خوبی واسه چرخوندن بچه بودی ولی نمیشه گفت ...


سلام جان.

طبق سفارشت قصد دارم پاکسازی پیش دکترطب سنتی انجام بدم.

ببخشید متوجه نشدم من   ، از اینکه ماه 7به بعد تحرک نکنیم ،یعنی ورزش زیادی خوب نیست؟ اتفاقاً رطوبت بالای شمال،آدمو زود خسته و بی‌حال می‌کنه، خداروشکر من معمولی ام، عجیبه تو جفت بارداری هام، پرتحرک و زیادی زرنگ شده بودم.  

 حالا که فعلا باردار نیستم، قشنگ منو تو جو قرار دادینا  

اضافه وزن نداشتم و ندارم ،تازه کم هم بودم ،یکمی بهتر شدم تازه.

عزیزم شما شمالی هستی؟ کدوم شهری؟ دکتر و بیمارستانی ک برای وی بک انتخاب کردی کجاست؟ ممنون میشم اگه اط ...

سلام عزیزم ، من شهر بابل هستم، اینجا دکتر نظری بیمارستان خصوصی بابل کلینیک ،با مهیا بودن شرایط مادر، موافق ویبک هست. دکتر یزدانی هم بیمارستان دولتی ،موافق. ویبک هست.

یکی از دوستان اینجا تو شهر ساری موفق به ویبک شدن که ازدکترشون خیلی هم راضی بودن.

کاربر رها فکر کنم بود.صفحات قدیمی تر برم ببینم نام کاربری دقیقش چی بوده.

البته الان نسبت به چند سال گذشته ،احتمالا پزشک های موافق ویبک بیشتر شده ،لازمه تو شهر خودت یه تحقیق انجام بدی.

سلام بچه ها اومدم خاطره زایمانمو بگم فقط ببخشید اگه قلمم خوب نیست.خرداد سال ۹۴بود که آزمایش دادم و فهمیدم باردارم اصلا به سزارین فکر نمیکردم و خیلی دوست داشتم طبیعی زایمان کنم ولی خب چون تجربه نداشتم و سنم کم بود(۱۸سالم بود) اقدام خاصی نکردم فقط پیاده روی فشرده ماه نهم. تازه با نی نی سایت آشناشده بودم و هرسوالی داشتم سریع سررچ میکردم خلاصه ۴۰ هفته گذشت و خبری از درد نبود ۴۱ هفتم که شد طاقتم تموم شد و رفتم مرکز بهداشت که یکی از ماماها بهم گفت عزیزم چراعجله داری بچه تا۴۵ هفته وقت داره و انقد بچه داری سخته که کلی اذیت میشی برو فعلا استراحتتو بکن که هنوز وقت داری وقتی برگشتم خونه مامانمم گفت چه عجله ای داری نمیخاد دکتر بری منم دیرزا بودم و دیدی که چندتا بچه بدون دخالت پزشکی و آمپول فشار آوردم فعلا صبر کن که ای کاش گوش نمیکردم و دکتر میرفتم شد ۴۳ هفته و خورده ای و هییچ خبری از درد و علائم زایمان نبود که دیگه طاقتم  طاق شد چون ماه آخر خیییلییی ورم کردم و درد لگن امونمو بریده بود یه سرچ تو نی نی سایت کردم که یکی نوشته بود فامیلمون زیره سیاه غلیظ دم کرد و خورد و درداش شروع شد منم گوش کردم متاسفانه و زیره سیاه به مقدار زیاد و غلیظ دم کردم و خابیدم الان درست یادم نمیاد ولی نمیدونم همون شب بود یافرداش ساعت ۲بامداد احساس کردم مایع گرمی ازم خارج شد فک کنم کیسه آبم سوراخ شده بود کامل پاره نشد و مایع کم کم ازم خارج میشد ولی دردی نداشتم رفتم و مامانمو بیدار کردم ساعت ۷ صبح شد یه دوش آب گرم گرفتم و دردام شروع شد و راهی بیمارستان شدیم رفتم معاینم کردن گفتن ۲ سانتی برو پباده روی کن هرموقع دردات بیشتر شد بیا معاینت کنم خلاصه مامانم به همسرم گفت براش دمنوش و خرما بگیر تابخوره خوردم و کلی پیاده روی کردم و دیدم دردام داره غیرقابل تحمل میشه ساعت ۱۲ رفتم که گفتن ۸ سانتی و بردنم بلوک زایمان دیگه فکر میکنم فول شده بودم که کلییی جیغ میزدم و بیمارستانو گذاشته بودم رو سرم (ببخشید این قسمتو یادم رفت وقتی ان اس تی بچه رو گرفتن گفتن ضربان قلب بچه جالب نیست )خلاصه کلی شکممو فشار دادن منم فول بودم ولی خب کسی نگفت زور بزن تااینکه یکیشون گفت ضربان قلب خوب نیست و ببریدش سزارین کلیییی دلم واسه خودم سوخت و جیغ میزدم سزارین چرا من کلی درد کشیدم دادم میمیرم از درد که گفتن جون بچت درخطره از شدت درد زیاااد و غیر قابل تحمل فقط برای اینکه از درد نجات پیدا کنم گفتم باشه فقط زودتر ببریدم سزارینم کنید بردنم اتاق عمل و بی حسی به کمرم زدن و من همچنان درد داشتم دیگه اونایی

که تجربه زایمان دارن میدونن درد ۱۰ سانت چقددد زیاد و غیر قابل تحمله بخصوص من که سنم کم بود بچه زیاد تو شکمم مونده بود با دهانه رحم فول فرستادنم سزارین🥺 خلاصه امپول بی حسیو زدن و از چیزی که خیلی ازش میترسیدم سرم اومد من چون سزارین اورژانسی بودم شکمم خالی نبود و کلی تو اتاق عمل بالا آوردم که یکی از مرستارا برام سطل آورد و من حدود پنج دقیقه همش بالا میاوردم بعدش افتادم رو لرز جوری لرز کردم که نمیتونستم صحبت کنم یا فکمو روی هم قراربدم رفتن و یه وسیله ای که دستش مثل خرطومی جاروبرقی بود آوردن و گرفتن رو بدنم ولی من همچنان لرز داشتم خلاصه بچه رو درآوردن و من صدای گریشو شنیدم وخودمم

شب شد و یکی از پرستارا اومدن و اونجا بود که فهمیدم برش روی شکمم عمودیه مامانم کلی گریه و اعتراض به بیمارستان کرد که دخترم این همه درد کشید و آخرش سزارین شد لااقل از اول سزارینش میکردین که این همه درد و زجر نکشه هرچقدرم پرس و جو کرد برشش چرا عمودیه کسی جوابگو نبود خلاصه من مرخص شدم و خیلی اذیت شدم چون هم دردای طبیعیو کشیدم هم سزارین شدم چن شب پشت سرهم تب کردم و خیلی به سختی تا دسشویی میرفتم و برمیگشتم جوری که از شدت گریه و درد کبود میشدم و خلاصه چون برشمم عمودی بود خیلی اذیت شدم  از همون روز اول همش تو اینترنت سرچ میکردم میتونن طبیعی زایمان کنم یانه بخاطر برشم به این نتیجه رسیدم که نمیتونم طبیعی زایمان کنم و تامدتها خبر زایمان طبیعی هرکیو میشنیدم غبطه میخوردم و ناراحت خودم میشدم  بعد از یع مدت پرس و جو یکی از دکترا بهم گفت برش رحمت  مهمه نه شکمت که شرح عملمو نشونش دادم و بهم گفت خداروشکر برش رحمت افقیه و من اون روز انگار رو ابرا بودم و خییلی خوشحال شدم خب این از زایمان اولم که سزارینی بودم و من تا ۵ سال درگیر عوارض سزارین از جمله سردی رحم، کمر درد شدیددد بخصوص قسمت آمپول بی حسی، پریودیهای نامنظم و.... بودم خلاصه عزممو جزم کرده بودم برای بعدی طبیعی.

۷ آبان ۱۴۰۱ بود که دوباره باردارشدم و بارداریسختی داشتم چون ویارای وحشتناکی دارم دوماه رو کامل خونه مامانم بودم و تا ماه چهارم اصلا سمت آشپزخونه و غذانرفتم ماه پنجمم شد و ماه رمضون بود روزه هامو کامل گرفتم و همش سر نماز دعا میکردم اگه به صلاحمه بتونم طبیعی زایمان کنم ماه هشت شد و کم کم پیاده روی رو شروع کردم از ماه هشت به بعد خیییلی بهم سخت گذشت و من نقریبا هرروز یه چالش جدید داشتم و هرروز چشمام اشکی بود و هیچ لذتی از بارداریم نبردم🥺 الانم یادم میوفته گریم میگیره چون دوماه آخرو خیلی استرس کشیدم و دکتری که با ویبک موافق باشه پیدا نمیکردم یکیشون که کلا آب پاکی رو ریخت رو دستم و تو هفته ۳۶ بهم گفت ۱۰ روز دیگه بیا برای سزارین تو نمیتونی طببعی زایمان کنی چون سری قبل فول شدی و نتونستی لابد مانعی بوده که بردنت سزارین حرفاش اون موقع بنظرم منطقی اومد و دیگه تسلیم شدم و گفتم ده روز دیگه میرم برای سزارین توماشین کلی خاهرم باهام حرف زد ولی من کلانامید بودم و گفتم دیگه تلاشی نمیکنم کل خانواده تلاشامو دیده بودن و حیفشون میومد ولی من دیگه گوش نمیدادم و میگفتم خدا نمیخاد و قسمت من نیست خییلی اون روزا بهم سخت گذشت یادمه خونه مادرشوهرم بودم قبلا تاپیک رودیده بودم و چن صفحشو خونده بودم ولی به تاریخ تاپیک دقت نکرده بودم فک میکردم مال همون سال ۹۴ و ۹۵ هست. یکم چرخ زدم و یه پست گذاشتم که دیدم زود لایک خورد و فک میکنم مامانی ۱۲۳که واقعا ویبکمو مدیونشم و یه عمر دعاگوشونم ریپلای زد و کلی باهام صحبت کرد و بهم امید داد باز جرقه طبیعی تو ذهنم روشن شد و از اون روز هرروز و هر ثانیه تتپیک میومدم و تجربیات بچه هارو میخوندم و کارای رستا جان که واقعا مدیون ایشونم هستم رو مو به مو انجام میدادم جوری که وقت برای پخت و پز نداشتم از هفته ۳۶ به بعد و کل تمرکزم ورزشا و دمنوشا و پیاده روی و پله نوردی و شیافا و روغن مالی و.. اینابودپیش ماما و دکتر و ماماخونگی هم میرفتم و موبه مو کاراشونو انجام میدادم سرتونو درد نیارم شد ۴۰ هفته و من هیچ علائمی نداشتم باز. هم استرس داشتم که دردا شروع بشن هم درد لگن و اذیتای بارداری حسابی کلافم کرده بودن تااینکه رفتم پیش دکترم و گفتن باید تا یک هفته دیگه دردات شروع بشن و بیشتر از این نمیتونیم برات صبر کنیم شد چهل هفته و ۴ روز که مادرشوهرم زنگ زنگ که بریم دکتر شاید قرصی آمپول فشاری برات زد هر چی هم بهش توضیح میدادم برای منی که سزارینی هستم این چیزا قدغنه تو کتش نمیرفت بنده خدا بیشتر از من عجله داشت. 😁 رفتم و ایشون معاینه لگنی کردن گفتن ۱ سانت بودی الان شدی ۲سانت و نیم گفتن ۲سانت و نیم خوب و نرم نه سفت و سخت.اومدم خونه و انقباضاتم شروع شد و یکم لکه بینی داشتم که خب ربطش میدادم به معاینه درد خفیفم داشتم و چیزی که برام تعجب آوره اینه که ازهمون اول دردام منظم بود و هر ۷ الی ۵ دقیقه یبار میگرفت و ول میکرد عصر شد و با مادرشوهرم رفتم پیاده روی و برگشتم خونه و کباب گوسفندی به مقدار زیاد درست کردیم و من یکم خوردم و شروع کردم به تمیزکاری خونه تواین فاصله مادرشوهرم و مامانم همش یا زنگ میزدن یا میومدن پیشم (خونمون بهم نزدیکه) که دیگه حدود ساعت ۱۰ گفتم شمابرید خونه استراحتتونو بکنید تا فردا میریم بیمارستان انرژی داشته باشید.راستش تا اون موقع اصلا باورم نمیشد دردای زایمان باشن و همش استرس اینو داشتم نکنه دردای معاینست و فردا خوب بشم اگه یادتون باشه پستم گذاشتم همون شب خلاصه رو منقلی که کباب درست کرد بودم آبجیم که پیشم بود مقل ارزق و اسفند و زنیون ریخت و من وایسادم روش و دودشو مستقیم به رحمم رسوندم که خب تواون موقعیت خیلی حالمو بهتر کرد و از اونجا شروع شد به خواهرم گفتم توهم بخاب و پسرمو همسرمم خابیدن منم مقل ازرق و به سختی فرآوری و تزریق کردم و شیافامم گذاشتم و روغن مالیمم کردم و حساااابی ورزش میکردم و ماساژ نوک سینه انجام میدادم ساعت ۲ شد و من خییلی خستم بود تقریبا دو روز بود که از نگرانی و خستگی و دکتر رفتنای زیاد اصلا نخابیده بودم سر جمع شاید فقط ۴ ساعت و خابیده بودم اومدم بخابم که دیدم دیگه وقت خاب نیست و دردا شدتش بیشتر و فاصلشون کم شد به ساعت نگاه کردم ۳ بود بلندشدم و بقیه کارای خونرو انجام دادم و حین کار حسااابی ورزشایی که به بازشدن دهانه رحم کمک میکنن و انجام میدادم دردا میرفتن و میومدن و من از درد به خودم میپیچیدم ولی اسکات و سجدمم میرفتم و همزمان به اوضاع خونه هم میرسیدم ساعت ۵ شد و هواروشن که مادرشوهرم زنگ زد از تن صدام فهمید دردام بیشتر شده سریع خودشو رسوند بهم و به مامانم زنگ زد اونم خودشو رسوند به زور دوتا کباب گذاشتن دهنم که انرژی داشته باشم تو دردا به مادرشوهرم گفتم کمرمو بگیر و ماساژ بده( بااستفاده از نقاط فشاری) یادش دادم کجاهارو فشار بده من سجده میرفتم و ایشونم کمرمو ماساژ میداد حین دردا تو دردا بودم ساعت۵ونیم بود و عقربه ها انگار میخکوب شده بودن و زمان ایستاده بود و بسختی میگذشت که مادرشوهرم گفت من مطمئنم تو تا ساعت ۹ نهایتا ۱۰ زایمان میکنی که منو مامانمم باتوجه به زایمانای سخت مادرم و زایمان سخت قبلی خودم بهش پوزخند زدیم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792