عزیزم. خب من یه چیزایی برام تکراریه. مثلا همین دیابت بارداری. دفعه قبل چقدر درگیر بودم. الان یه چیز روتینه کنار باقی مسائل بارداری
به شما حق میدم. بهرحال بارداری دومته و اولین تلاشت برای وی بک. من بارداری چهارم با سومین تلاش برای وی بک. بپذیر کنار اومدن با خیلی چیزا برام راحت تره. دیدی آدم رو نوزاد اولی چقدر حساسه هرچی بچه میاره ریلکس تر میشه. بارداریم همینه خب. وی بک هم همینه خب. البته اصلاااا مطمئن نیستم وی بک میشما. شاید سز بشم. اما الان فکر کردن بهش چه دردی رو ازم دوا میکنه؟ ترجیح میدم به عاقبتم فکر کنم. حالا این بچم دنیا میاد. حالا این بچم بزرگ میشه. من خودم خود خودم کجای قصه هستم.
گفتی از حال و هواتون بگید. منم گفتم.
اما...
بله خدا که قطعا کار خودشو میکنه. قربونش برم اون دانای کُله، اگر قرار بود به حرف ما گوش کنه صرفا، که والا ما تو مدیریت یه بحران کوچیک وا میمونیم، شما به بچه دو ساله ت میدی رانندگی کنه؟
والا اگر بذاره ما برونیم که درجا چپ میکنیم.
پس با مهربونی و صبوری حرف های مارو گوش میده و ترتیب اثر هم میده اما به نحوی که واقعا به صلاحه.
بحثم اینه درمورد_شخص_خودم# به این نتیجه رسیدم حالا فکر میکردم چقدر موثرم. الان ترجیح میدم به امورات مهم بپردازم،
اون سرفصل هایی هم که گفتن انجام بدم به وقتش.
حالا یه شیاف گذاشتن و دمنوش خوردن اونقدر مهم نیست که کل ذهنم رو بگیره. اون با یه برنامه ریزی خیلی معمولی انجام میشه.
اما آیا من و فرزندم توی 9 ماه بارداری رزق معنوی گرفتیم؟ عاقبت هامون به چه نحو رقم خورده؟ تقدیرمون با هر گناه به چه نحو تغییر کرده؟ اینها سوالات جدی تری هستن.