خاطره زایمان وی بکمن 😊 پارت ۳
با دکتر قاسمی تماس گرفتن و گفتن جنین مکونیم دفع کرده و ایشونم گفتن یه ساعت فرصت میدم اگر پیشرفتی نداشتن میریم سزارین😑😭
منم با مامای همراهم تماس گرفتم گفتم بیاد ایشون گفتن چون مدفوع کرده میخوایی من نیام که هزینه ت رو بتونی پس بگیری چون لحتمال سزارین بالاست، احتمال خودم اینه داخل ماشین چون دوساعت نشسته بودم به جنین فشار اومده بود و مدفوع کرده بود چون داخل بیمارستان آب کیسه آب رنگش سبز شده بود!
من گفتم مامای همراهم بیاد و ایشونم اومدن و تا دکتر بیاد داخل دسشویی ورزش کردیم و با ر بار درد با آب گرم ماساژ میدادن ذکر میگفتن..نوازش میکردن و امید میدادن دردها که قطع میشد دوباره ورزش و بعد معاینه خانم دکتر توی درد و خواستن موقع درد زور بزنم که من ضعف شدید داشتم و نمیتونستم...تا اینکه ساعت نزدیک ۱۱ شد دردهای من فاصله شون کم و مدتش زیاد شده بود از کمرم به زیر شکمم رسیده بود که رفتم روی تخت و از ماسک ضد درد استفاده کردم که اولی خرابد سرش😄و رفتن عوض کنن درست اون لحظه!
دیگه دردها به اوج خودش رسیده بود که ۴ مرتبه من احساس دفع داشتم و زور محکم زدم خیلی خیلی سخت بود ولی با اومدن بچه تمام شد و چه حس خوب و قشنگی...
بدون آمپول فشار و کار خاصی سر موقع سی و نه هفته و ۷روز دردهام شروع شد،
ان شاالله برای همه تون بهترین زایمان پیش بیاد از ساعت هفت و نیم تا ۱۲ پروسه زایمان من داخل بیمارستان طول کشید