بچه ها من همه حرفاتون رو در مورد دولت و اینا قبول دارم. کارشکنی ها یکی دو تا نیست. ما هم تو شرایط سخت زندگی کردیم و دردودل زیاده. فقط به عنوان فردی که هم زندگی توی آپارتمان کوچیک هم توی خونه ویلایی بزرگ رو تجربه کرده میخوام یه نکته بهتون بگم. توی 3 سال اخیر سه تا خونمم ویلایی بودن و حیاط دار.
خونه قبلیم بنا 115 متر بود و حیاط شاید 300 متر یا بیشتر. بچه ها کلی کیف میکردن. به زور از حیاط میاوردمشون خونه. چقدر لباس و دمپایی خراب کردن و چقدر سیاه شدن. حالا مهم نیست.
اکثر روزا کوثر به بغل مجبور بودم چند بار پله هارو برم پایین و بیام بالا. در حیاط رو یبار قفل نمیکردم با وجود کلی تاکید یهویی بچه سر از اون ور خیابون و بغل سوپر مارکتی در میآورد.
خصوصا باقرم که اصلا نمیترسه. حالیش نیست. بچه 3و نیم ساله چی میفهمید آخه.
خدا میدونه چقدرررر من اونجا استرس کشیدم. تمیز کردن حیاط که از تمیز کردن خونه به مراتب خیلیییی سخت تر بود. اونم اغلب باید شوهرم وقت میکرد و انجام میداد. کار من نبود. اگر نمیرسید مهمون میومد خدا میدونه با چه صحنه ای مواجه میشد. همیشه سوژه بودیم سر همین.
انگار بچه ها زمین رو حفاری میکردن.
نمیدونید چقدر وسیله خونه رو توی حیاط خراب کردن. (در این شرایط سلول های عصبی من دچار زلزله میشدن گاهی یهو شوک میشدم نمیتونستم از جام تکون بخورم و فقط به بقایای اون وسیله نگاه میکردم بچه هام خرابکار نیستن ها. پشت همه این کارهاشون یه اندیشه ای از خلاقیت بود.) مثلا بدون اینکه من بفهمم هرچی توی بازی به کارشون میومد میبردن حیاط باهاش بازی میکردن. یکیش کنترل تلویزیونی که تازه خریده بودیم. چون بخش زیادی از حیاط برا باغ بود و خاکی بود سریع همه چیز خراب میشد. شستن راه پله خودش یه پروژه عظیم بود چون خاک هارو با خودشون میاوردن بالا. یه بند خم بودم روفرشی رو مرتب میکردم تا اون خاک ها به فرش نو، آسیب نزنه. خودشون هم چرک خالص اگر بخوام ادامه بدم میفهمید برای آزادی عمل دادن تو این محیط ها، چقدر کوزت وار باید کار کنیم. ما که مث قدیمی ها همدلی اطرافیان رو نداریم. کمک حال نداریم. تازه خونه ما تازه ساخت و مدرن بود. از این جهت ذره ای سختی مضاعف برای من نداشت.
همسایه ها هم هر روز یه قصه ای.
یکیشون که بسیار پر حاشیه بود و اهل شکایت قضایی، یه بار چون پسر من ساعت 9 توی حیاط بود و داشت جین بازی کردن، آواز میخوند (نمیگم کارش درست بود. منم اصلا صبح ها نمیذاشتم برن حیاط با اینکه مخم رو میخوردن و کلی باهاشون جر و بحث داشتم اون روز بار اول بود اجازه دادم به دلایلی) خلاصه همسایه شروع کرد به توهین به بچم. با اینکه فاصلمون از نظر طولی بیش از 200 متر بود. منتها پسر من به ساختمون اونا نزدیک تر شده بود. منم روی توهین حساسم. به حدی اعصابم خورد شد قفل کرده بودم تا بحال کسی به بچم تو روم فحش نداده بود
اصلا داستان زیاد داشتیم. بچه های اون یکی همسایه ها بخاطر حیاط ما که آزادی عمل داده بودم، میومدن گاهی مجبور بودم 5،6 تا بچه رو یجا مدیریت کنم. غیر از کوثرم.
واقعا حرف زیاده. شاید بگید مدیریتت ضعیف بوده. ولی اصلا اینطور نیست. چون برای هر کدوم از این چالش ها تا حد زیادی من و همسرم تلاش کردیم. بچه ها کیف میکردن اون بیچاره ای که له شد من بودم.
الانم خونمون 130 متره. حیاط در اختیارمون نیست.
ولی توی خونه همون قدر اعصابم بهم میریزه که توی خونه زیر 50 متر توی تهران اعصابم بهم میریخت. بچه ها ببخشید شر بازیشون کمتر که هیچ چند برابر بیشتر میشه.
معتقدم ما فقط میتونیم شرایط زندگی بچه هارو بهبود بدیم. اگر منفعتی هست برای اوناست. و در آینده شاید برای ما
خودمون همواره والد هستیم و به سختی باید خودمون رو کنترل کنیم مقابل اینهمه فشار مسئولیت. منکه اینجا بدون حیاط خیلی راحتم. برنامه ریزی میکنیم یه روز در هفته مثلا میریم طبعیت میریم تفریح. خیلی بهتره اینجوری خودمم یه نفسی میکشم.
نمیگم خونه بزرگ منفعت نداره. نه بخدا. داره. خیلیم زیاده ولی اگر دنبال راحتی و آرامش و آسایش هستید اصلا فکر نکنید معجزه وار تو همچو خونه ای عایدتون میشه. اتفاقا چالش هایی داره که توی خونه های کوچیک نیست. برای اعصاب خورد، کافیه سه چهار تا بچه پشت هم داشته باشید