یه دختر شاد ۱۹ساله بودم/شاگرد اول/آشپزیم عالی بود/قیافم معمولی/رقاص درجه یک/بگو وبخند واخلاقمم زبان زد همه .بسیار احساساتی/خوش خط و...اینارو بصورت مثال نوشتم
وخیلی شاد
بعد ازدواج من یکبار جلوی همسرم رقصیدم
گفتن ک خیلی باعجله می رقصی بهتره اروم برقصی
وباز رقصیدم دیدم حواسش ب رقصم نیس دیگنر قصیدم
براش نامه نوشتم
گفت خطتت خیلی ریز وبد بخطه خط خواهر من عالیه ببین مث خطاط ها مینویسه و اینکه تمرین کرده وکلاس نرفته دیگ براش نامه ننوشتم
براش ک اشپزی کردم هر بار یه ایراد گرفت وکاری کرد ک من خواستم باب میل اون اشپزی کنم ن تنها نکردم بلکه مدل اشپزی خودمم گم کردم الان ب هرکی میگم اشپزی بلد نیستم میخنده
تیپ زدم برم بیرون گفت بااین همه پارانتزی برا من ساپورت پوشیدی؟
موهامو دوطرف بافتم چون بغل موهام خالیه گفت کل چهره ات زده بیرون
کم کم دیگ من اصلا ارایش نکردم
لاک نزدم
درحالی ک اوایل ارایش عطر لاک رقص دیدم با هر کدوم منو میکوبه