سلام به همه عزیزانم
راستش امشب اومدم کمی اینجا بنویسم نمیدونم اسمش رو چی میتونم بگذارم دغدغه؟، نگرانی؟ ، آینده نگری ...؟؟ نمیدونم حقیقتش و نمیدونم ایا نوشتن این چیزها و اینجا خارج از موضوع تاپیک هست یا خیر!!!
امروز عصر که همسرم خوابیده بود داشتم فکر میکردم به خودم به زندگی و آینده ام به گذشته ..... و همانطور که از بالا و پنجره خیابون رو نگاه میکردم با خودم گفتم تا حالا با خودت فکر کردی اگر خدای نکرده فردا روز همسرت نبود چه مهارتی داشتی که میتونستی ازش پول در بیاری؟ چه سرمایه ای ؟؟ چه مال افزوده ای ؟؟
راستش جواب دادن به این سوال منو خیلی به فکر فرو برد و یک لحظه ترس تمام وجودمو گرفت.. و تمام افرادی که طی این سالها به هر دلیلی همسرشون رو از دست داده بودن از نظرم میگذشتن و بهشون فکر میکردم به تجربه هاشون و به زیستنشون بدون حضور همسر ...!!
جواب دادن به این سوال خیلی وحشتناک بود برای منی که امروز در آستانه 41 سالگی هستم دکترا دارم و با توجه به ظرفیت های کم استخدامی هنوز نتونستم جایی مشغول به کار باشم.!!!...
با خودم فکر میکردم که همسرم بدون من میتونه از پس خودش بر بیاد و چطور من 41 ساله نمیتونم از پس خودم بر بیام با اینکه زنها همیشه خلاق ترن و به هر حال برای کارهای روزمره کمتر دچار مشکل میشن ...دلیلش فقط یک چیز بود مهارتی که بتونم ازش درامد کسب کنم شاید حلال مشکلاتم بود ....در حالیکه که همسر من با درامد و مهارتی که داره میتونه عدم حضور منو به راحتی جبران کنه و انجام کارهای خونه رو به کسی دیگه محول کنه ولی ایا من نوعی مهارتی داشتم و دارم که بتونم در نبود اون به زندگیم بدون استرس ادامه بدم؟؟
راستش جواب دادن به این سوالات امروز دغدغه ذهنی من بود ..... چیزی که ساعتها من رو به فکر رو برده بود...
و البته که این روزها دارم یک سری کارها از توی خونه انجام میدم و درامد 5 تومنی دارم حدودا ولی این شغل نمیتونه امنیت خاطر برای من ایجاد کنه و حاشیه امنی داشته باشم......
داشتم به این فکر میکردم که از مهرماه شاید برم در رشته جدیدی لیسانس بگیرم و بعد بتونم با اون مدرک از همون بدو لیسانس کاری رو راه بندازم.....
یه رشته کاربردی و با توجه به نیاز روز و جامعه......
ببخشید زیاد نوشتم و امیدوارم موضوع پرتی رو اینجا باز نکرده باشم
مرسی از همه کسایی که اینجا بدون چشمداشت مینویسن...
معصومه جان عزیزم از راه دور میبوسمت و عین خواهری مهربون تو رو کنارم حس میکنم.مرسی که تجربه هاتو مینویسی
تجربه نامادری تون بعد فوت پدرتون رو گاهی میخونم ....دوست دارم از زندگی شون بیشتر برامون بگین...خانم عاقل و سختی کشیده ای بنظر میان....
ممنونم از همه دوستان دیگه برای انتقال تجربیاتشون. دوستتون دارم