سلام به همه دوستان عزیزم ❤️❤️❤️❤️
امروز از یه حرکت اقتصادی و یه حرکت کاملا غیر اقتصادی براتون بگم
چند روز پیش تو کشوها رو نگاه می کردم دیدم ساعتی که شوهرم حدود دوازده سیزده سال پیش برام خریده بود تو کشو
بندش پاره شده بود دیگه باتریش هم طبیعتا کار نمی کرد گفتم برم بندش رو عوض کنم یه باتری هم بندازم
خودم برای روزمره همیشه ساعت هوشمند دستم می کنم ولی خوب برای مهمونی و یه سری تیپ ها ساعت های کلاسیک خیلی قشنگ مخصوصا با دستبند ست بشه ساعت هوشمند رو نمیشه با طلا ست کرد
امروز گذاشتم تو کیفم چون شنبه ها و سه شنبه ها مدرسه ام نزدیک خونمونه ماشین نمیبرم گفتم برگشتن اگه مغازه ها باز بود برم بند و باتری براش بندازم
رفتم ساعت فروشی بند رو انتخاب کردم آقا اومد باتری رو عوض کنه گفت ساعتتون رو چند گرفتید گفتم مال خیلی سال پیش گفت اورجینال
گفتم الان حدودا چند گفت سه موتوره هم هست حدود دوازده سیزده تومن هست تو دلم گفتم این همه مدت افتاده بود گوشه کشو
باتری و بند براش گرفتم کلا شد چهارصد تومن
یه ساعت دوازده سیزده تومنی رو با چهارصد تومن دوباره زنده کردم
تو مدرسه که بودم مادر شاگرد امروزم پی ام داد که کلاس رو کنسل کنید
خود یعنی حق التدریس امروز پرید
خلاصه من دیدم عصر بیکارم به پسرم گفتم بیا پسر و مادری عصر بریم بیرون یه کافه هم بریم
یه کافه جدیدا نزدیک خونمون زده خیلی لاکچری و خیلی هم شلوغ من هم پیش خودم گفتم میریم پسرم یه هات چاکلت میگیره خودم هم یه چایی با یه کیک کوچک نهایت میشه دویست تومن تازه گفتم نهایت
رفتیم داخل دیدم اوه چه خبر چقدر تنوع از باقلوا و کنوفه بگیر تا کیک و چیز کیک یعنی همه چی داشت
رفتم نوشیدنی ها رو نگاه کردم دیدم هات چاکلت صد تومن
چایی پنجاه تومن به روی خودم نیاوردم پسرم داشت برای خودش ویترین رو نگاه می کرد
گفتم چیزی انتخاب کردی گفت آره مامان این شیرینی رو میخوام از این مینی کیک کوچولوها بود دیدم قیمتش رو زده ۱۴۰ تومن یه دونه طبقه بالا بود یه کم بزرگ تر زده بود ۱۷۰ گفتم میخوای این رو بگیریم بزرگ تر میمونه برای بابا هم میبریم پسرم گفت اره اینا خیلی کوچک
دیگه رفت طبقه بالا رو با دقت نگاه کرد کلا عاشق بیسکوییت اورئو
این مغازه هم همه چیش برند بود
گفت مامان این رو بگیر نگاه کردم دیدم قیمتش رو زده ۴۰۰ تومن 😐😐😐😐
گفتم همون خوبه ها گفت نه این اورئو و توت فرنگی داره
گفتم که من کلمه این گرون رو جلوی پسرم نمیگم
گفتم باشه گرفتیم همون جا برامون سرو کردن بقیه اش هم آوردیم خونه
تو راه خونه گفتم آخه زن حسابی تو که خودت اهل شیرینی و کیک نیستی این چه کاری بود کردی قبلش خودت بدون بچه می رفتی تو مغازه میدیدی چه خبر چقدر همه چی گرون
اصلا دیگه جو نمی گرفتت پاشی بری این همه پول برای یه کبک بدی جلو بچه نتونی بگی این گرونه
خیلی وقت بود از این پول خرج کردن های هیجانی نداشتم
امروز نمی دونم چم شد
دیگه گفتم بگم که کلا با بچه تو مغازه ای که خبر از قیمت ها و مدلش ندارید نرید یهو مثل من گرفتار میشین
اسم کار امروز من به تمام معنا بی برنامه گی بود.