خدایا چقدر دخترای ما سادن تو حیاط دانشگاه نشسته بودم تا کلاس بعدی شروع بشه یه دخترو پسر بشدت اروم راه میرفتن و از جلوی من رد شدن مشخص بود قرار اولشونه و دختره بشدت استرسی ولی پسره زبون باز دوراز هم راه میرفتن سر دختره کلا پایین بود بعد پسره میگفت بار اول کنار بوفه دیدمت با دوستات بودی قیافه تو منو جذب کرد یه قیافه مظلوم طوری داشتی بعد دختره گفت داشتم؟ پسره خندید گفت نه نه داری بعد دختره یه لبخند شیرینی زد به راهشون ادامه دادن 😂
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.