مثل اینکه این داستان خیلی طرفدار داشته!!!!!!
صدف جون خوبی عزیزم همون بهتر که نخوندیش با وضعی که ازت میدونم همون بهتر که نخوندیش خانمی خیلیها از جمله خود من قلپ قلپ اشک ریختیم برا دورغهای این خانم!
خلاصه اش این بود که شوهرش کشته میشه بی دلیل قاتل پیدا نمیشه و ظاهرا اشتباهی کشته میشه
خانواده شوهر همه چی به مهتاب خانم میدن از جمله مهریه اش خونه و حضانت بچه هاش و البته اجازه ازدواج!
از قضای روزگار همسر اون مهندس فرزاد ( اسمش رو درست نوشتم؟) هم تصادف کرده و مرده اون هم تو انگلیس ولی قبرش چند تا اونورتر از قبر حمید آقا بوده و از همون قضای روزگار این دو تا همسر از دست داده همزمان میرفتن سر مزار
بعدش هم آقای مهندس مهتاب خانم غش کرده رو میرسونده خونشون
بعد هم که با هم ازدواج میکنن و لی بهارشون با از دنیا رفتن دختر کوچولوشون خزان میشه و پریسا بک شبه در اثر سرطان خون تو بغل مادرش میمیره( این قسمت احساسات خیلیها رو جریحه دار کرد بهتر که تو نخوندی)
خلاصه بعدش هم مهتاب ام اس میگیره و میرن یه شهر یا روستای دور افتاده و پسرش هم مدرسه نمیره چون اونجا مدرسه درست و حسابی نداره!
یادم نبود بگم که همسر جدید هم خودش رو عقیم کرده اون هم قبل از ازدواج !
صدف جان یه چیزی تو مایه های داستانهای ر-اعتمادی بود البته خیلی سوراخ داشت دیگه