همش هفده سالمه فعلا مجردم
ولی زندگیم از زندگی متاهلا سخت تر و بدترع😭
عقده ی بیرون رفتن دارم ولی نمیتونم برم بیرون همش باید تو خونه مواظب داداش کوچیکم باشم که مریض نشه اگه جایی هم برم اونجا هم باید همش مثل بچه برم دنبال داداشم که یه بلایی سر خودش نیاره و نکهبانیشو بدم اکه مریض هم بشه مقصر منم خسته شدم از بس تو خونه موندم حتی میترسم تنها برم سوپری کنار خونمون
مامانم خودش هرروز میرع بیرون اکثر وقتا خواهرمو هم با خودش میبره ولی من باید تو خونه بشینم غذا درست کنم و پرستاری داداشمو کنم
سه چهار ساله حال و روزم شده اینه
یه روز با خیال راحت نرفتم بیرون هیلی زیاد برم بیرون شش ماه یه بار میرم اونم با کلی استرس که نکنه داداشم یه وقت مریض شه