2777
2789
من تا هفته 17 به کسی نگفته بودم که باردارم چون ویار شدیدی داشتم نخواستم کسی اذیت بشه فقط شوهرم و خودم میدونستیم هفته 17 به همه گفتم با مادرم و مادرشوهرم واسه اولین سونوگرافی رفتیم صدای تپش قلبش رو شنیدم خدایاااااا چه حس قشنگی بود دکتر بعد از یه عالمه سون گفت دختره این دیگه یه حس عالی تر بود از خوشحالی یه عامه گریه کردم به همه هم گفتیم دختره فرداش رفتم سونوی سه بعدی گفت پسره خدایا شکرت خیلی خوشحال شدم شوهرم پسر دوس داشت وقتی بهش گفتم پسره پشت تلفن یه هورا کشید گفت پسرم عاشقتم
عکس گل پسرم قند عسلم ایهان جون http://photo.ninisite.com/Showphoto.aspx?vid=2015041919151333740 [smiley]l/l_31.gif[/smiley] ***همسرم پسرم خیلی دوستتون دارم***
منو دکتر فرستاده بود برای سونو سه بعدی سلامت جنین . می ترسیدم . نگران بودم . دکتر شروع کرد اندازه ها را خوندن . وهمون اوایل کار گفت male. یه نگاه به همسرم کردم لبخند زدم ولی اینقدر رفته بود توی بحر اعداد و ارقام مونیتور که اصلا موضوع را نگرفت . خوشبختانه همه چیز تقریبا خوب بود. خوشحالم که پسر دار می شم فکر می کنم نمی تونم مادر خوبی برای یه دختر باشم . زیاد اخلاق دخترونه ندارم
توکلت علی الحی الذی لا یموت

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


دکتر گفت خانم پسرتون خیلی شیطونه و من فقط فهمیدم از عشق گرم شدم همیشه میدونستم مادر یه پرنس واقعی میشم این آرزو از کودکی با من بود حالا ٥ ماهه که پسر قهرمانم رو رشد میدم و بینهایت به داشتنش میبالم
خدا خیلی بزرگه تو اوج نا امیدی با خواست خودش بهم یه حبه انگور داد فقط و فقط باید به خدا تکیه کرد همین بسه،
من واسه سللمت جنین مرحله دوم رفتم گفت احتمالا دختره من خیلی خوشحال بودم و همش تصویر یه دختر 3-4 ساله با لباسای چین چینی و عروسکی میومد تو ذهنم اما سه هفته بعدش که دوباره رفتم سونو گفت پسره خیلی جا خوردن اولش باورش برام سخت بود اما از اینکه بچم حس کنه من ناراحت شدم واقعا از خودم خجالت کشیدم پارسا مامان عاشقته
مشاور تغذیه هستم. (رژیم درمانی چاقی، لاغری، رشد و تناسب قد و وزن کودکان، بیماری های مزمن مثل دیابت، قلبی و ... انجام می شود)
2805
برای سلامت جنین (سونو 16 هفتگی)رفته بودم با مامانم و داداشم. همسرم کاشان بود دکتر من اصفهان به خاطر همین نمی تونست همش از بانک مرخصی بگیره پیشم باشه. همه دختر دوست داشتن خودم پسر همسرم هم وقتی رفته بودیم کربلا از امام حسین یه پسر خواسته بود ولی از وقتی باردار شدم می گفت دختر هم خیلی شیرینه. قبلش آبمیوه خورردم تا نی نی حرکت کنه. وقتی رفتم داخل استرس داشتم فقط سالم باشه (چون فامیل بودیم). با خانم دکتر شروع به صحبت کردیم که یه دفعه گفت چه پسر دماغ پهنی داری. خندیدم گفتم کشیده به طرف باباش. یه حس عجیبی بود قشنگ همراه با ترس و دلهره. اومدم بیرون مامانم هم از سلامتیش پرسید اما داداشم که تازه داره دایی می شه هی گفت چی بود دختر یا پسر. گفتم پسر حالش گرفته شد و گفت پس دیگه دوران سالاری من تموم شد (من و مامانم هم خندیدیم). همسرم تل زد اول نگفتم بهش گفت دختره گفتم نه خودت پسر خواسته بودی بعد گفت سلام به پسر بابا برسون بوسش کن. اون شب توی خونه مامانمینا همه حس عجیبی داشتن نمی دونم چرا کسی چیزی نمی گفت که من زدم زیر گریه. بابام گفت ما همه خوشحالیم فرق نداره پسر یا دختر مهم سلامتی شه. الان ایلیای مامان و بابا 34 هفته است. دایی اش هم کاشان پیش ماست و داره براش می میره من را می بره اصفهان دکتر و میاره هر هفته. ایشالا که سالم دنیا بیاد همین و بس
خدایا نی نی کوچولوی منا خودت حفظ کن Lilypie Pregnancy tickers ایلیای مامان 30 هفته است الان
یه روزه بارونی واسه تعیین جنسیت رفتم تو ماه ۵تا اون موقع مشخص نبود ..وقتی دکت به منشیش گف جنسیت پسر خوشحال شدمخیلی خوشحال حس بال در اوردن .تاز سونو گرافی بیرون اومدم با خوشحالی تمام به شوهرم زنگ زدم و رفتم سمت شیرینی فروشی که روبه رو بود چند کیلو پای سیب گرفتم و رفتم خونه
هفته پیش جنسیتش درکمال ناباوری معلوم نشدمهخیلی دوست داشتیم بدونیم اونی که هرشب بانازکردنش بخواب میریم دختریاپسر واسه همیغروب که داشتیم توخیابوناگشت میزدیم یهوبه همسرم گفتم بیابریم سونوهمه جاروسرزدیم هیچ جابهمون وقت ندادن تااینکه یه کلینک پیداکردم خیلی خلوت بودتعجب کردم منشی گفتاخروقته دیگه هیچ کسونمیبینه گفتم بزارخودم باهاش صحبت کنم رفتم توداشت سونومیکردگفتم لطفامنم قبول کنیدگفت نه خسته ام وازاین حرفاداشت قبول میکردکه پرسیدواسه چی میخوای سونوشی منم گفتم تعیین جنسیت گفت نه به هیچ وجه منم ناامیداومدم بیرونخلاصه رفتیم بیرون بازم چرخ زدزدیم یه چیزی خوردیم که یهوگفتم بازم بریم بگردیم شایدیه جایی پیداکردیم خلاصه درکمال ناباوری یه جاپیداکردیم همون موقع وقت دادرفتیم تودیگه جرات نکردم بگم واسه تعیین جنسیت اومدم گفتیم اگه پیداباشه لابدخودش میگه خلاصه سنوکردوگفت پاشومنوهمسرم باناامیدی نگاهی بهم کردیم واداشتیم میومدیم بیرون خانوم خیلی بداخلاق بودجرات نمیکردم ازش چیزی بپرسم نمیدونم چی شدکه ناخدااگاه گفتم جنسیتش معلوم نشدگفتم الان که دادوبیدادکنه امابابی تفاوتی گفت پسره نمیتونم بگم چه لحظه شیرینی بودمنوهمسرم ازذوق اشک توچشمامون حلقه زدوناخدااگاه همون جاپریدیم بغل هم وهمدروبوسیدیم به خودمون اومدیم گفتم این دفعه دیگه یه چیزی میگهتشکرکردیم واومدیم بیرون بعدم بازرفتیم به گشت وگذارمون ادامه دادیم وکلی خوشحال بودیم
بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
من همیشه فکر میکردم فرزند اولم پسره شاید چون تو فامیل ما اکثرا پسرزا هستن از ظرفی خانواده همسری و خودش عاشق دخترن خلاصه با شوشو شرط نون و کباب بستیم روز سونو من رفتم تو اتاق و همسرم بیرون نشست وقتی دکتر بهم گفت صددرصد دختره هم شوکه شدم هم خوشحال با لب خندون از اتاق اومدم بیرون همسری فکر کرد شرط باخته با ناامیدی پرسید چی شد خواستم یکم اذیتش کنم دلم نیومد گفتم دختره خیلی خوشحال شد و نون کباب خوردیم البته به حساب من
  خدایا ی مهربانم فرزندان و خانواده ام رو به خودت میسپارم   
بدم نمیومد پسر داشته باشم چون همسرم پسر دوست داشت و خانوادش هم همینطور ولی از اونجایی که یه دختر کوچیک داشتم ترجیح میدادم دخترم خواهر داشته باشه. برای سونو تنها بودم و وقتی دکتر گفت بچه دختره یه غم سنگین نشست توی دلم نه که دوستش نداشته باشم، نه به این دلیل که میدونستم مورد بی مهری قرار میگیره دلم خیلی خیلی براش سوخت. خودم عاشقش بودم از لحظه اولی که فهمیدم باردارم اما نمیدونستم واکنش بقیه چیه. از همسرم بجز واکنش منفی چیزی ندیدم و در تمام لحظات بارداری و زایمان تنهام گذاشت ولی الان دختر بزرگم روزی صد بار میگه خواهر جون خیلی دوستت دارم خودمم از اولین لحظه که گذاشتنش توی بغلم انگار آرامش دنیا رو بهم دادن و خدا رو از بابت داشتنش همیشه شکر میکنم. از خدا بجز عزت و موفقیت دخترام چیزی نمیخوام
سلام. خاطره من غم انگیزه امیدوارم غصه دار نشید. وقتی برا تعیین جنسیت رفتیم سونو با همسرم بودم و هر دو تامون مشتاق تا ببینیم نینی خوشگلمون دختر هست یا نه. وقتی دکتر در حال سونو بود گل پسر من سجده کرده بود دکتر هر کاری کرد نداشت ببینه دختر هست یا پسر. دکتر گفت پا شو راه برو تا شاید بچرخد و منم یک ربع راه رفتم آب میوه خوردم بعد دکتر دوباره سونو کرد و برگشت با خنده و تعجب گفت این فسقلی هنوز سجده شکرش تموم نشده. بعدا بیا. من و همسرم که خیلی برا خرید وسایلو لباس ذوق داشتیم از سونوگرافی یک راست رفتیم خرید. یه جوری خرید می کردیم که هم دخترانه باشه هم پسرونه. لباس بیرونی هم از هر دو مدل خرید کردیم دوباره هفته بعد رفتم باز هم جنسیتش مشخص نشد. ولی سونوگرافی سرخود خانوم بزرگا تشخیص داده بود پسره. تا آخرای نه ماه چند بار هم رفتم کلی بازم فسقلی ما جنسش رویت نشد حتی یه بار هم پاشنه پاشو گذاشته بود وسط پاهاش دکتر نتونست تشخیص بده. تا اینکه چند روز. مونده به زایمانم رفتم و این بار دکتر به قطعیت گفت پسره. و ما تازه رو اسمش توافق کردیم. افسوس که چند روز بعد فرشته من آسمونی شد و من هیچ وقت نتونستم چهره زیباشو ببینم و در اغوش بگیرمش. به خاطر همین تا خود نه ماه خودشو به ما نشون نداد چون نمی خواست زمینی بشه. برای پسر دومم همون دفعه اول گفتن یه پسر شیطون و زبر و زرنگه از بس تو شکمم فوتبال بازی می کرد. از بس شیطون بود تو سونوی آخر دکتر گفت بند ناف پیچیده دور گردنش و باعث شد سه هفته زودتر به دنیا بیاد و بشه نفس مامانش. خداوند خوبیها دامن همه مادر ها رو سبز کنه. خدایا تا ابد سپاسگذارت هستم به خاطر این حس زیبا و .....................
خداوند خوبیها همیشه سپاسگزارت هستم تا ابد
من وقتی برای تعیین جنسیت رفتم البته چون ای وی افی بودم دایم باید کنترل میشدم و سلامتی بچه برام خیلی مهم بود ولی خودم دختر دوست داشتم و همسرم هم عاشق دختر بود دکتر بعد از چند لحظه مکث گفت پسره ...همسرم از روی صندلی بلند شد گفت چی؟؟؟ پسره؟؟/ مطمین هستید ؟؟ دلم ناراحت شد همسرم ناراحت شده بود وقتی بیرون اومدیم همسرم گفت احنمال داره که اشتباه بشه؟؟ گفتم شاید .... بعد مادرم زنگ زد وقتی گفتم پسره اینقدر خوشحال شد که داد میزد خیلی ذوق کرده بود و تا من برسم خونه رفته بود یه ست بلوز و شلوار خوشگل براش خریده بود خیلی شیک بود ولی الان همسرم میگه خدارو شکر که بچه اولم پسر شده و سالمه و خیلی هم دوستش داره خدایا شکرت
وقتی تو میخندی دنیا با تمام بدیهایش برایم زیبا میشود ...............پسرم دنیای منی
وقتی که چهارماه باردار بودم با همسرم رفتیم سونو . دکتر سونوگرافی یک پیرمرد خیلی جدی و در عین حال دکتر خوبی بود . با اصرار زیاد همسرم رو به داخل اتاق سونو راه دادند . دکتر گفت به شرطی که هیچی نگی هرچی لازم باشه خودم به خانمت می گم . خلاصه دکتر شروع کرد به سونوگرافی . این دستاشه این پاهاشه و اینم بدنش و.... قلب من تند تند می زد .... همسرم بی صبرانه سئوال کرد دکتر یک بار دیگه نشونم می دی . دکتر زیرچشمی نگاهی بهش کرد و گفت مگه نگفتم هیچی نگو برو بیرون همسری گفت ببخشید دیگه صحبت نمی کنم خلاصه بعد از چند دقیقه دکتر گفت بچتون دختره وای خدای من از خوشحالی نمی دونستم چی بگم شوهرم که دیگه شروع کرد به خوشحالی و گفت دکتر جان جلوی خوشحالی منو نگیر . خلاصه بهترین لحظه زندگی من اون روز بود . همیشه از یادآوری این خاطره ذوق زده می شم .
وقتی با خانواده هستی ،‌لبخند بزن.....
من سه ماهه بودم که به خاطر پایین بودن جنین سونو اجباری برای سرکلاژ بهم دادند. وقتی رفتیم سونو اصلا" نمیدونستیم که جنسیت هم الان معلوم میشه و فقط فقط سلامت ش برامون مهم بود . وقتی از دکتر پرسیدم آیا جنسیتش هم معلومه گفت بله پسره فقط یادمه نمیدونم چرا با اینکه برای هیچ کدوممون مهم نبود جنسیت اما گریه ام گرفت از خوشحالی .نگاه کردم دیدم همسرم هم اشک تو چشماش جمع شده و فقط پرسید مطمئنین دکتر گفت 100%. یهو دکتر ضربه ای به شکمم زد که بچه تکون بخوره و پسر عزیزم دست کوچولوش رو آورد بالا و بند بند انگشت هاش هم دیده شد. هیچ وقت اون لحظه رو یادم نمیره ..خدا یا شکرت برای همه چیز .از همون لحظه خیلی حس قشنگی داشتم که میدونستیم دیگه بچه چیه و باهاش راحت تر ارتباط برقرار کردیم .اسمش هم گذاشتیم نیکان جون .
خدایا به خاطر همه چیز شکرت ...
منم شوهرم نبود باابجیم رفتم اما تاوقتی نوبتم شد اومدوازقبلش اصلاحسی نداشتم که دخترباشه تازه یکم خریدم کردم پسرونه بود تااینکه رفتم سونو چهارماهگی ودکترگفت پسره کلی ذوق کردم خودم دختردوس داشتم ولی حس نمیکردم دخترباشه ودقیقا همونیه که میگن هرچی به دل مادرباشه همونه بچش بهش میگه، تازه شوهرم از اولش میگفت پسرم پسرم... ایشالله همگی بچتون سالم باشه، منم الان هفته 34 هستم
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز