من با خانواده شوهرم توی خونه زندگی میکنم
هرچی که بگم کا بر خلاق میل خانوادش یا خودش باشه میگه طلاقت میدم
مثلا خودش یه جا دیگه سرکار میره ودیشب برنگشت خونه رف خونه دوستش همون بقیه دوستاش با همسراشون برنامه چیدن برن استخر حالا نمیدونم خانما هم رفتن یا فقد اقایون رفتن
بجز شوهرم که خانم اونی که رفتن خونش با من مشکل داره
حالا شوهرم گف خستمه نمیتونم بیام منم باور کردم نمیدونستم برنامه چیدن
بعد این بار اولشون نبود
منم بچم این چن روز مریض وهی من دست تنها میبردم دکتر یا با پدرشوهرم یا پدر خودم
همون روز یکی فامیلمون که باش صمیمی بودم و از شهر دیگه خواست شب خونه بابام بمونه
منم به شوهرم گفتم که میشه امشب خونه بابام بمونم
قبول نکرد چون مادرش تنهاس گفتم خب یکی بیاد پیش مامانت مگه چی میشه کل اقوامشون تو یه خیابونن ولی اصلا قبول نکرد
بعدش دخترم با پدرم بردم دکتر
بعدمنم وقتی فهمید با دوستاش برنامه چیده براش پیام فرستادم که دوستات برات مهمترن ودلمو شکوندی با کارت و نمیگه بچمون مریض
شکهرم بدجور عصبی شد ومیگه من نرفتم خوشگذرونی خستم بودن برنگشتم شهر بمون خونه بابات دیگه نمیخامت وتا وقتی خونه هستی نمیام خونه الانم برنگشت خونه
اینو بگم مجبور بمونه زیاد سرکار بخاطر خرج خانوادش