سلام خانوما من ۱۱ هفته هستم هفته ی ۵ فهمیدم که باردارم از اول خیلی بی حال بودم بی انرژی بودم توان غذا پختن نداشتم یا از خونه مامانم میاوردم یا میرفتم خونشون یا میرفتیم طبقه بالا خونه مادرشوهرم میرفتمم در حد ۴ ۵ تا قاشق غذا یعنی اندازه یه نلبکی غذا میخوردم در مجموع دوبار ناهار بعد ازینکه از سرکار اومدم رفتم خونه مادر شوهرم دو بارم شام رفتم بعد دیدم هفته ی ۷ بودم یادمه هنوز سونو قلب نرفته بودم گذاشت رفت خونه دخترش تا الانم که ۳ ۴ هفته گذشته نیومده به بهانه اینکه بچه ش که کلاس اوله سرماخورده این چند روزی هم برای شوهرم یه مقدار غذا میفرستاد که ناهارا ببره سرکار یعنی کاملا اندازه یک نفر بود شما خونشون طبقه بالا خونه ی ماعه من فکر میکنم از ترس اینکه نکنه من عادت کنم شام وناهار برم بالا خونشون اینجوری کرد خیلی بدم اومد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
توقعت رو از دیگران کم کن.اینجوری عزت نفست هم حفظ میشه.منم سر حاملگیم به احدی نگفتم که برام غذا بیاره یا برم خونشون یا توقعی داشته باشم.منت کسی هم رو سرم نبود
امضا ندارم.انگشت هم نمیزنم چون از لک جوهر روی انگشتم بدم میاد🌚
مادرشوهرمنم طبقه بالاس،هفته ۵دکتر بهم استراحت مطلق داد اینم فهمید روز بعدش پاشد رفت خونه مامانش نیومد،بعد دوروز ز زدم خواهرم مجرد امد خونم تا دوهفته که سرپاشدم،حست کاملا درسته منتش رو نکش
عزیزم من باردار که شدم مادرشوهرم دید از عالم و ادم بدم میاد مرع و گوشت از چشمم افتاده از دست پخت خودم بدم نیاد یک بار فقط یک بار یه لیوان آب گرم نکرد بده دستم خواهرمم همینطور مامانمم که هفتعی یکبار من میرفتم خونشون برام غذای که دوست داشتم میذاشت ولی اصلا درست نکرد بیار برام منم گذاشتم به وقتش با هرکس مثل خودش رفتار کنم دقیقا حست درست میگه هم به خودش هم به همسرت بگو به وقتش تلافی میکنی
هیچکس در مقابل ما وظیفه ای نداره توقع بیجا از مردم نداشته باشین
منظور من هر کسی نبود!مادر شوهرشه!یعنی وظیفه داره از نوه اش مراقبت کنه.چطور وقتی بچه به دنیا میاد سر اسم و این چیزا ادعا دارن؟حالا یه چند ماهی از ایشون مراقبت کنه اسمون به زمین میاد؟
توقعت رو از دیگران کم کن.اینجوری عزت نفست هم حفظ میشه.منم سر حاملگیم به احدی نگفتم که برام غذا بیاره ...
الان دیگه استامپ ها نانو هستن رو انگشت لک نمیندازن😉😉😉😉😉
خدایا خودت میدونی که من همیشه به مادرم احترام گذاشتم تاجایی که تونستم هواشو داشتم بیشتر از همه غمشو خوردم اما اون جای مهربونی از دهنش سم مار بیرون میریزه . حتی داداشمو که این همه مادرمون حقیر میکنه رو بیشتر از من دوسش داره . اینا حرفای یه بچه نوجوان نیست . حرفای یه زن ۳۰ ساله ست که خودش بچه داره. خدایا خودت کاری کن سر مادرم به سنگ بخوره. دیکه از تحمل این همه سردی خسته شدم. راستی خداجون ممنون بابت همسر مهربونی که بهم دادی همسری که خودش یه تنه جای همه مادر پدر خواهر برادر رو برام پر میکنه. خدایا پسرم و شوهرم رو در پناه خودت نگهشون دار . آمین❤️