خیلی خستم بخدا کمرم زیر بار مسئولیت خورد شد یه دختر یک ساله دارم ک از وقتی ب دنیا اومد گریه میکرد همش حتی یادمه تا صب چهار ماه هم بود همش گریه میکرد همین الانشم انقد لجباز و گریه و هست ک نمیزاره یک دقیقه از کنارش برم همش باید بغلم باشه ب خود و شوهر رسیدن ک دیگه تموم شد چون این سپیده بدبخت تا این بچه میخوابه باید تو این ساعت برسه ب خونه و غذا ک دیگه باز بیدار میشه و بدبختی تقریبا سه ماه بعد از اون اذدواج با عشق آتشین بچه دار شدم اونم ب خواست خودم ک از آخرش خبر نداشتم آخه من تنها بودم و شوهرم یه شهر دیگه کاریکرد اون زمان بعدش همش حرفای شوهرم ک چرا بچه همش تقصیر تو بود بچه خواستی و اینا تو زمان بارداریم انقد تنها بودم وغصه داشتم ک حد نداره الانم انقد سرد و بی روح شده شوهرم ک اصلا انگار منو نمیبینه قبلا دلش نمیومد اشکمو ببینه اما حالا حتی دو سه بار اونم برا چیزای الکی کتکممزده حالا من چکار کنم