2777
2789
عنوان

غم انگیز ترین مردنی که تا حالا دیدم خیلی بهش فکر میکنم

| مشاهده متن کامل بحث + 376 بازدید | 91 پست
مردا چرا اینقد بی وفان مریم و شوهرش لیلی و مجنون بودن همه حسرت زندگیشونو داشتن
لذتی برتر از این نیست که جوانه ای در درونت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا می گذارد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان برآوری و روزی نه چندان دور از آن زمان که شیره جانت را شبانه خسته و ناتوان در دهانش می نهی یا دست و پاهای ظریف و ناتوانش را نوازش می کنی روی دو پاهای کوچکش بایستد و چند قدم تا آغوشت را، با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را روی وجودت رها کند؟ گرمای تنش را حس می کنی و تو هم در شادی این گام بزرگش به سوی آینده شریک می شوی... وصف ناپذیر است که زمانی به چشمهایم مینگری و با نگاه و لبخندت همراهی مرا می طلبی! یا وقتی مشغول کارهای روزانه در آغوشت گرفته ام و با تکه ای نان سرگرمت کرده ام ناگهان دل کوچکت برایم می تپد و می خواهی خستگی ام را بزدایی و تا همیشه خاطره ای شیرین تر از تمام لقمه های عالم برایم به یاد بگذاری...تکه نان را که با تلاش تمام می خواهی گاز بزنی با دستان کوچکت به من تعارف می کنی و نمی دانم از فکر این که به من اندیشیده ای اشک بریزم یا بخندم!

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



وقتی مریم فوت کرد همه میگفتن شوهرش هیچوقت زن نمیگیره اما حتی نزاشت سالگردش بگذره
لذتی برتر از این نیست که جوانه ای در درونت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا می گذارد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان برآوری و روزی نه چندان دور از آن زمان که شیره جانت را شبانه خسته و ناتوان در دهانش می نهی یا دست و پاهای ظریف و ناتوانش را نوازش می کنی روی دو پاهای کوچکش بایستد و چند قدم تا آغوشت را، با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را روی وجودت رها کند؟ گرمای تنش را حس می کنی و تو هم در شادی این گام بزرگش به سوی آینده شریک می شوی... وصف ناپذیر است که زمانی به چشمهایم مینگری و با نگاه و لبخندت همراهی مرا می طلبی! یا وقتی مشغول کارهای روزانه در آغوشت گرفته ام و با تکه ای نان سرگرمت کرده ام ناگهان دل کوچکت برایم می تپد و می خواهی خستگی ام را بزدایی و تا همیشه خاطره ای شیرین تر از تمام لقمه های عالم برایم به یاد بگذاری...تکه نان را که با تلاش تمام می خواهی گاز بزنی با دستان کوچکت به من تعارف می کنی و نمی دانم از فکر این که به من اندیشیده ای اشک بریزم یا بخندم!
مریم خیلی پاک بود و بعد این همه درد پاک تر از دنیا رفت من بیمار سرطانی زیاد دیدم اما هیچ کدوم سر سوزنی اندازه مریم درد نکشید
لذتی برتر از این نیست که جوانه ای در درونت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا می گذارد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان برآوری و روزی نه چندان دور از آن زمان که شیره جانت را شبانه خسته و ناتوان در دهانش می نهی یا دست و پاهای ظریف و ناتوانش را نوازش می کنی روی دو پاهای کوچکش بایستد و چند قدم تا آغوشت را، با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را روی وجودت رها کند؟ گرمای تنش را حس می کنی و تو هم در شادی این گام بزرگش به سوی آینده شریک می شوی... وصف ناپذیر است که زمانی به چشمهایم مینگری و با نگاه و لبخندت همراهی مرا می طلبی! یا وقتی مشغول کارهای روزانه در آغوشت گرفته ام و با تکه ای نان سرگرمت کرده ام ناگهان دل کوچکت برایم می تپد و می خواهی خستگی ام را بزدایی و تا همیشه خاطره ای شیرین تر از تمام لقمه های عالم برایم به یاد بگذاری...تکه نان را که با تلاش تمام می خواهی گاز بزنی با دستان کوچکت به من تعارف می کنی و نمی دانم از فکر این که به من اندیشیده ای اشک بریزم یا بخندم!
خیلی ناراحت شدم... خدا پدرتون رو رحمت کنه، خدا مریم جان رو بیامرزه... نفرین کردن خوب نیست واقعا ولی شوهر مریم خانوم لایق نفرین شدن هست. اگر دختر ٢٤ ساله گرفته به این امید که پسردار بشه امیدوارم به آرزوش نرسه...
گریستن نشانه ضعف نیست ... از زمان تولد، نشانه این بوده است که شما زنده اید !
من نمیگم نباید زن میگرفت چون جوون بود اما حداقل میزاش سالگردش تموم بشه
لذتی برتر از این نیست که جوانه ای در درونت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا می گذارد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان برآوری و روزی نه چندان دور از آن زمان که شیره جانت را شبانه خسته و ناتوان در دهانش می نهی یا دست و پاهای ظریف و ناتوانش را نوازش می کنی روی دو پاهای کوچکش بایستد و چند قدم تا آغوشت را، با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را روی وجودت رها کند؟ گرمای تنش را حس می کنی و تو هم در شادی این گام بزرگش به سوی آینده شریک می شوی... وصف ناپذیر است که زمانی به چشمهایم مینگری و با نگاه و لبخندت همراهی مرا می طلبی! یا وقتی مشغول کارهای روزانه در آغوشت گرفته ام و با تکه ای نان سرگرمت کرده ام ناگهان دل کوچکت برایم می تپد و می خواهی خستگی ام را بزدایی و تا همیشه خاطره ای شیرین تر از تمام لقمه های عالم برایم به یاد بگذاری...تکه نان را که با تلاش تمام می خواهی گاز بزنی با دستان کوچکت به من تعارف می کنی و نمی دانم از فکر این که به من اندیشیده ای اشک بریزم یا بخندم!
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز