2777
2789
عنوان

برخوردهمسر تان باشما دربرابر خانواده اش ؟

| مشاهده متن کامل بحث + 6147 بازدید | 36 پست
به نظر من بعضی خواهر برادرها رابطه هاشون با هم فرق داره و باهم عاطفیترن.الان من و برادرهامم اینجوریم ولی واقعا نظری نداریم.منم مطمئنم که بعدا با زنداداشام به مشکل میخورم .هههه هنوز که ندارم.
نمیگم همدیگرو بیشتر دوست دارن .رابطه هاشون لمسی تره. با هم اینجوری عادت کردن رابطه داشته باشن.
من وقتی اولش میرفتم خونه مامان شوشو میگفتم اینها با هم قهرن .ولی دیدم رابطه هاشون با احترام و کلا سنگینه .امیدوارم این رابطه ها رو بتونی درک کنی و برات سو تفاهم نشه عزیزم.البته من با بی احترام کردن بقیه کاملا مخالفم و سعی میکنم اینجوری نباشه.
سلام بچه ها
چه جالب من دو روزی میشه سایت نیومدم چون خانواده شوشو مهمونمون بودن میخواستم تا اومدم سایت این سوالو بپرسم
این قضیه منو هم رنج میده شوشو جلوی خانوادش تقریبا هوای منو داشت ولی الان مدتیه دیگه اینطوری نیست منم خدایی بهش اصلا جلوشون گیر نمیدم حتی بارها شده منو میذاره خونه باباش با دوستاش تا 2 شب هم میرن بیرون
یا خیلییییییی پیش اومده با خواهراش میرن تو اتاق دو ساعتی حرف میزنن و من تنهام ولی این چیزا برای من مهم نیست میگم خوب داداششونه هیچ اشکالی نداره
ولی مشکل اینجاست که مدتیه نمیدونم چرا اخلاقش عوض شده حتی وقتی اونا میان خونمون اصلاااااااا کمکم نمیکنه با اینکه نی نی 1 ساله ام و نی نی هم خیلی اذیتم میکنه با این حال هوای اونو هم نداره همش به من آویزونه گریه میکنه خوب منم خیلی کلافه میشم یکی دوبار وقتی تنها بودیم بهش گفتم به کمکت و توجهت خصوصا وقتی مهمون داریم بیشتر نیاز دارم اونم میگه من که کمکت میکنم ولی باشه بیشتر حواسمو جمع میکنم ولی دوباره خانوادش که میان همون وضعیته
نمیدونم دیگه چکارش کنم خصوصا از وقتی نی نی اومده و من بیشتر کمک نیاز دارم بدتر هم شده
چند ماهی هم هست دائم میگه من باید هوای خانوادمو بیشتر داشته باشم پدر مادرمو مسافرت ببرم(حتی میگه بدون تو و نی نی باید بریم) بیشتر بهشون سر بزنم بیشتر هوای خواهرامو داشته باشم
حتی شوشویی که 6 ماه یه بار اون هم به زور و اصرار من به خانوادش سر میزد الان جوری شده که ما رو تنها میذاره چند روزی میره پیش مامان باباش( شهرستانن) خوب من هم خیلی عذاب میکشم میگم یا نرو یا با هم بریم ولی کاملا بهونه میاره میگه بچه مسافرت اذیت میشه نمیخواد شما بیاید!!!!
سرتونو درد آوردم خلاصه ی کلام اینکه 7-6 ماهی میشه این وضعیت منه همش میگه باید به خانوادم بیشتر برسم هواشونو داشته باشم( اون هم تو شرایطی که من بیشتر از همیشه به خاطر نی نی به کمکش نیاز دارم )
من هم زیاد نمیتونم حرفی بزنم چون اگه مخالفت کنم فکر میکنه میخوام به بندش بکشم و اصطلاحا فکر میکنه زن ذلیل شده!!!!!( مدتیه اینطوری شده )
البته ناگفته نمونه جلوی خانوادش خیلی هواشو دارم بهش احترام میذارم اسمشو با آقا صدا میزنم و ...
آقا دلداه ات این روزها حال خوبی ندارد ... لطفا نگاهش کن ... خوب میداند رو سیاه ست اما ، کجا رود ؟ وقتی ... جز شما مهربانتر سراغ ندارد ... کجا رود؟ کجا رود؟؟؟؟؟؟ یا امام رضا...

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



حالا اگه آدمی بودم دائم بهش گیر میدادم یا میخواستم طوری رفتار کنه که همه احساسا کنن زن ذلیله!!!!!!! دلم نمیسوخت منی که همیشه هواشو دارم خصوصا جلوی خانوادش بهش احترام میذارم الان باید اینطوری ازم تشکر بشه....
حتی یه بار خواهر شوهرم(نه از سر بدجنسی) بهم گفت چرا سر سفره پیش داداش نمیشینی؟ اخه خودش هر وقت با شوهرش میاد خونه باباش محاله کنار هم نشینن یا تو یه بشقاب میوه نخورن من هم به شوشو گفتم با این کاراش حتی صدای خواهرشو هم درآورده اونم یه مدت رعایت کرد ولی دوباره...
شوشو خونشونو هواشو محلشونو کلا" اونجاها رو خیلی دوست داره(البته فقط برای رفع خستگی و استراحت نه زندگی ) به خاطر همین هر وقت میریم به قول خودش میگه باید استفاده کنم روحیمو تقیت کنم حتی بارها شده رختخوابشو بر میداره میره تو حیاط یا پشت بوم میخوابه من هم که به خاطر نی نی نمیتونم برم (اونجا سرده) خوب ناراحت میشم دیگه.... وقتی این کارها رو میکنه مامان شوشو یه جوری نگام میکنه که مثلا دلم خنک شد شوهرت بهت محل نذاشت ولت کرد رفت!!!!! منم ناراحت میشم ولی به روی خودم نمیارم حتی یه بار میخواست بره تو اتاق پیش خواهرش بخوابه!!!!!!!!!!!!!!! به بهونه ی اینکه خواهرم صبح زود ساعت 4 بیدار میشه میخوام منم بیدار بشم کار دارم!!!!!!!!!!11 فکرشو بکنید..... من ناراحت شدم هیچیییییییی نگفتم رفتم بخوابم دیدم خودش اومد...
آقا دلداه ات این روزها حال خوبی ندارد ... لطفا نگاهش کن ... خوب میداند رو سیاه ست اما ، کجا رود ؟ وقتی ... جز شما مهربانتر سراغ ندارد ... کجا رود؟ کجا رود؟؟؟؟؟؟ یا امام رضا...
حالا موندم چکار کنم نمیخوام این وضعیت ادامه داشته باشه عذاب میکشم یکی دو بار باهاش منطقی صحبت کردم ولی گوشش بدهکار نیست حرف خودشو میزنه نمیدونم دوباره صحبت کنم یا بذارم یه مدت همینجور بگذره شاید دلش خنک شد خیالش راحت شد خودش فهمید داره اشتباه میکنه البته من اوایل یه بار سربسته صحبت کردم دیگه چیزی نگفتم گفتم یه مدت بگذره خوب میشه ولی الان که چند ماه گذشته میبینم داره بدتر هم میشه باز هم باهاش صحبت کردم ولی فایده نکرد
حتی چند روز پیش که مامان باباش خونه خواهرش بودن زنگ زده بود اصرار کرده بود باید بیاید خونه ی ما ( با اینکه خودش تا شب سر کار بود و اون روز من هم سر درد بدی داشتم و نی نی اذیت میکرد!! )
کلافه شدم دیگه از دست این شوشو... خدایا....
آقا دلداه ات این روزها حال خوبی ندارد ... لطفا نگاهش کن ... خوب میداند رو سیاه ست اما ، کجا رود ؟ وقتی ... جز شما مهربانتر سراغ ندارد ... کجا رود؟ کجا رود؟؟؟؟؟؟ یا امام رضا...
مامان فندق جون چه دل پری داری از دست این همسری .....من اگه جات بودم اصلا حساسیت نشون نمیدادم تا خودش سرش به سنگ بخوره میدونم سخته اما بعضی وقتا بی محلی کردن جواب میده البته اینو هم بگم که نمیشه برا همه یه نسخه پیچید....اقایون چه موجودات عجیبی هستن !
این نیز بگذرد ...
ممنون از همه دوستان واسه راه حلهاشون. آقا فرهاد شماهم مثل همسرم فکر می کنید منظور من ازتوجه ادا و اطوارا و لوس بازیه؟ بابا باور کنین خودم هم از این کارا متنفرم, من فقط می گم این همه که با دورو ورت می حرفی یه کلمه هم بامن بحرف, مثلا نه خانومی اینجوری نیست, خانومی راستی فلان موضوع یادته,همین حرفای روز مره.
مامان فندق جون شاید اوایل خیلی جلوی خانواده شوور باهم بودین اونا حسودی کردن, یا به شوور جان گفتن ززز, واسه همین می خواد ثابت کنه نه من همه کاره ام. حرفی که من به شوشوی عزیز می زنم که می خوای خواهرت بگه عجب جبروتی داری, شوهر خواهرت بگه عجب ابر قدرتیه, زنش نفس نمی کشه
نمیدونم والا... خودم هم موندم چرا اینجوری شده...نه اتفاقا همیشه هواشونو داشتیم خصوصا جلوی خانوادش گفتم که اونقدر با هم نبودیم که خواهر شوشو هم صداش دراومد میگفت چرا سر سفره پیش هم نمیشینید؟ خوب منم خجالت میکشم دیگه انگار وجود ندارم اصلا وقتی میان خونمون من فقط تو آشپزخونم اونا هم رو مبل لم میدن یاد خاطرات میکنن میخندن عذاب میکشم خوب... حتی مامان شوشو کمکم یه ظرف هم نمیشوره...
حالا اینو بگم: یه مدته آقا از صبح تا شب که سر کاره و من ونی نی تنهاییم اصلا زنگ نمیزنه حالمونو بپرسه اما دیروز که مامان بابای شوشو خونمون بودن صد دفعه زنگ زد خونه که چه خبر؟ چکار میکنید؟ همه چی خوبه؟ که مثلا کم و کاستی نباشه اذیت بشن!!! خوب به من حق بدید ناراحت بشم من هم بهش گفتم چیه سراغ ما یه ساعت یه بار میگیری؟
نمیدونم دیگه.... شاید این آخر هفته ای اگه دیدم شرایط جوره باهاش صحبت کردم آخه دیگه نمیتونم ...کاش میتونستم همه چی رو از زندگیم بنویسم و شما قضاوت کنید ولی نه حوصله ی تایپ دارم نه وقت و مجالش هست...ظلمه به خدا اینا همش ظلمه... من که همه چی رو به خدا واگذار میکنم.....

آقا دلداه ات این روزها حال خوبی ندارد ... لطفا نگاهش کن ... خوب میداند رو سیاه ست اما ، کجا رود ؟ وقتی ... جز شما مهربانتر سراغ ندارد ... کجا رود؟ کجا رود؟؟؟؟؟؟ یا امام رضا...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792