2777
2789
عنوان

پیامدها و راهکارهای زندگی با مادر خودشیفته و آزارگر

| مشاهده متن کامل بحث + 4213 بازدید | 207 پست
سلام هرماینی عزیزخوش اومدی و متاسفم که احساس نیاز کردی که بیای. من از اونجایی که همیشه تو زندگیم دنب ...

ممنونم بابت توضیحاتت نیل عزیزم. 

من از سالهای اول نوجوانی دیگه کم کم تلاش کردم باهاش کنار بیام و دیگه فهمیده بودم که من اون ادم مورد علاقش نیستم. البته بارها و بارها فوران میکردم و مجبورش میکردم بهم توجه کنه و بهم چیزهایی بگه که دوست دارم بشنوم

مثلا میگفتم من اگه بمیرم تو اصلا ناراحت میشی؟؟ گاهی به پهنای صورت اشک میریختم و میگفتم چرا برات مهم نیست من ناراحتم؟؟

خلاصه که همیشه دقیقا این افکار مثل خوره وجودمو میبلعید

من حالا تلاش میکنم ازش به دل نگیرم. درک کنم که خودش اصلا تجربه های خوبی نداشته، و بلد نیست توجه و محبت کردنو، اون هیچوقت یاد نگرفته گاهی باید بچشو در اغوش بکشه و از مهم بودنش صحبت کنه، توی ی خانواده پر جمعیت به دنیا اومده توی دهه شصت که خب اونقدر علم بچه داری وجود نداشته، و اون یاد نگرفته با بچه احساساتی و وابسته ای مثل من چیکار کنه، گاهی حتی اشکشو در میوردم و اعتراف میکرد که نمیتونه بهم محبتشو نشون بده

و نمیتونه انقدر توجه کنه بهم. و همین کارهاش منو انقدر خجالتی و درونگرا کرده. 

تلاش میکنم که باهاش کنار بیام و خودمو کامل کنم. امیدوارم که بتونم

ای سرزمین! کدام فرزندها، در کدام نسل ها، تورا آزاد، آباد و سربلند با چشمانِ باورِ خود خواهند دید؟                                                                                                                    یادت باشه اولین قانون رها کردنه. و تلاش بدون خواستن.. وقتی خواستن رو ترک کنی جادوی درونت مقدس میشه درست مثل یک نوزاد که حضورش توی این دنیا ی جادوی مقدسه، چون خودش نمیخواد بیاد و می‌آد. مثل مرگ که جادوی دروازه دومه.. مقدسه چون خودت برای مردن تلاش و تقلا نمیکنی... ولی وقتی تقلا کنی و بخوای خودکشی کنی دیگه مقدس نیست. مثل همین جوونه گیاه نگاش کن، مقدسه چون نمیخواسته به زور از دل خاک بیرون بیاد. فقط تلاش رهاشده اش اونو به اینجا رسونده. تلاش رهاشده.... اره.. تلاش رهاشده...و قانون دوم بازگشت هست.. هر جادوگری باید بدونه که هر کاری بکنه عاقبت به خودش برمیگرده. برگشتِ عملش شاید دیر بشه ولی میرانا شک نکن هر کاری بلاخره به همون شخص برمیگرده چون فکر و عمل هر کسی در واقع همون کسه. برای همین هیچوقت سراغ جادوی سیاه و آزار دیگران نرو.. حتی اگر خودت اذیت شدی و رنج کشیدی انتقام رو رها کن. بی دریغ و رها باش... که تا رها نباشی راهی برای جاری شدن پیدا نمیکنی... 

ممنونم بابت توضیحاتت نیل عزیزم. من از سالهای اول نوجوانی دیگه کم کم تلاش کردم باهاش کنار بیام و دیگه ...

چقدر شما مهربونی هرماینی. درست میگی، این افراد اکثرا خودشون در کودکی و حتی بزرگسالی مورد بی توجهی قرار گرفتن و شاید هیچ وقت یاد نگرفتن چطور باید عشق ورزید... هرچند به نظرم این مساله، نمیتونه توجیه قابل قبولی برای رفتارهای اونا نسبت به بچه هاشون باشه. به هر حال در مقام یه بزرگسال که خودش با اختیار و اراده تصمیم گرفته بچه ای رو به این دنیا بیاره، باید خیلی آگاهانه تر و مسئولانه تر عمل میکردن. 

به نظر میرسه شما علیرغم آسیبهایی که تو بچگی دیدید، در حال حاضر به یه ثبات و پذیرش نسبی رسیدید و حداقل الان دیگه از سمت مادرتون تحت فشار نیستید. درست میگم؟

اگه اینطوره، باز هم جای شکرش باقیه عزیزم. مطمئنم اگر روی خودت کار کنی (که حتما میکنی) و هر جا لازم شد از مشاور حرفه ای کمک بگیری، دیر یا زود اون مشکلاتی هم که گفتی، در زندگیت بسیار کمرنگ میشن و تو دوست خوبم میتونی همونطور که واقعا لایقش هستی، یه زندگی شاد و رضایتمندانه داشته باشی.

امیدوارم در این راه موفق باشی دختر مهربون...   💗

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

فدای تو عزیزم، چقد عالی که همسر و بچه هات رو داری. به نظرم بچه داشتن برای تو کاملا یه گام مثبت در جه ...

فدات بشم

نیل عزیزم همونطور که گفته بودی دست بردار نیستن

من کاری بهشون ندارم

اما مث اینکه نمیخوان این طعمه مفت رو از دست بدن

اومده بودن به آکاردئون خونه قفل زده بودن

شوهرم با سنگ فرز بریدش درو باز کرد

بعد امشب میدونستن همسر من شب کاره نیستش بردارم با بچه هاش اومد درو باز نکردم

دخترش گریه کرد بلند صدام کرد باز‌کردم

آخه من هنو تو خونه قبلی هستم

نصف اثاث رو بردیم

بخاطر جابجایی مدرسه دخترم هنو کامل نرفتیم

گفت عمه توروخدا خونه رو پلمپ نکن ما آواره میشیم

گفتم کی بفکر ما بود

چرا اون موقع هیچکی صداش در نیومد 

چرا هیچکی به این زن نگفت پاتو بکش بیرون

چی شد منافع خودتون به خطر افتاد سر و کله تون پیدا شد

اینا مامانم فرستاده بود

که ببینه من چیکار می کنم

روباه مکار

گفتم باید بابت قفل هم شکایت کنم

بابت خالی کردن کارتم

نیل خستم

خیلی بهم آسیب زدن

شوهرم گفت اگه لازم باشه میبرمت دورتر

گفت نترس

اما از موضع کوتاه نیا چون این بار واقعا توسری خور میشی

گفت تمام تلاششون اینه منم ولت کنم با دو تا بچه باز بیفتی زیر دستشون

مالتم بخورن تو صورتت بخندن

گفت نمیزارم


از بچگی حس میکردم یه چیز، غیرعادی درمورد مادرم وجود داره‌ اما مثل همه قربانیان این‌وضع به علت شستشوی ...

مادری که از تربیت درس برخورد دار نباشه پیامدش بچش میگیره و اینکه چنین مادرایی تازه افتخار میکنن به رفتارشون فک میکنن کار شاخی کردن 

عکس پروفایل خودمم خدا افریننده ناممکن هاست درحالی ک انسان اشرف مخلوقات هست برناممکن ها میگرید🤗اسمم سحر بچه همدانم 😁باقد۱۴۰ بهم میگن فسقلی😍😹

بچه ها برای همه تون آرزوی آرامش میکنم امیدوارم خودتون مادرانی نمونه و خوبی بشین .

تاپیک خیلی خوبیه. من میخونم چون میترسم نکنه ناخواسته با کاری به بچم آسیب بزنم .

بچه ها برای همتون آرزوی خوشبختی میکنم از ته قلبم با همه وجودم 

سلام دوستاننمی دونم هنوز کسی اینجا میاد یا نه، ولی این روزا خیلی دلم گرفته. بچه ها من بعد از اینکه ر ...

خوش بحالت تونستی   بری   من قبل ازدواجم ارزو داشتم برم یک شهر دور زندگی کنم نه آدرس بدم نه شماره  به خانوادن  الانم ۳۶ سالمه بچه ی دومم رو باردارم  تو ساختمون مادرم زندگی می کنم شرایط ایجاد کرد   خیلی دوست دارم همسرم راضی شه یک شهر دیگه بریم  حیف دخترم و همسرم خرنند و دلسوز  و سازشگر 

خوش بحالت تونستی بری من قبل ازدواجم ارزو داشتم برم یک شهر دور زندگی کنم نه آدرس بدم نه شماره به ...

ساله اول تو ساختمان مامانم  خیلی جنگیدم باهشون  با خواهر برادرام    که کلفتی نکنم و تهمت مادرم رو نشنوم   چون کرایه می دم ولی کمتر     

خیلی دوست  دارم بدونم خدا اون دنیا چکارشون می کنه 

فدات بشمنیل عزیزم همونطور که گفته بودی دست بردار نیستنمن کاری بهشون ندارماما مث اینکه نمیخوان این طع ...

سلام شیرین عزیزم

همسرت حرفش کاملا درسته. متاسفانه هر بار که علیرغم مقابله ما، موفق بشن حرفشونو به کرسی بنشونن، جسورتر و جسورتر خواهند شد و ما هم بیشتر و بیشتر تو باتلاق این رابطه فرو خواهیم رفت.

اینجوری نیست که اگه جنگیدیم و شکست خوردیم دفعه بعد هم بتونیم با تلاش و مقابله ای در همون سطح قبلی موفق بشیم، بلکه هر دفعه برای اینکه بهشون نشون بدیم این بار دیگه نمیتونن اسیرمون کنن، باید دست به اقدامات شدیدتر از قبل بزنیم‌. یا اینکه خیلی خیلی زرنگتر و هوشیارتر از قبل عمل کنیم. یه پلن پیچیده، طولانی مدت و صد البته نرم و تا حد ممکن نامحسوس بریزیم و شاید چند سال مداوم روش کار کنیم تا در نهایت به نتیجه برسه.

این حمایت عملی همسرت یه دنیا ارزش داره و اگه همراه با درک کامل از وضعیت دشوار روحی و فشار سنگین روانی که داره بهت وارد میشه باشه، دیگه فوق العاده اس. راستش خود من وقتی دیدم در مقابل اون تنها هستم و نمیتونم روی همسرم حساب کنم، تصمیم گرفتم راه طولانی تر، اما کم تنش تر رو انتخاب کنم. چون دیگه فهمیده بودم، اون اعصابش از فولاده و اصلا سرش درد میکنه واسه همین درگیریا و تنشا. این وسط من بودم که داشتم باقی مونده سلامت روانم از دست میدادم...

میخوام بگم تو بهتر از هر کسی اونا رو میشناسی و میدونی بهترین راه برای رسیدن به آرامش چیه، با توجه به شرایط زندگیت، همه جوانب پیش اومده، و حتی با وجود حال بدی که میدونم این روزا داری، مطمئنم خودت در نهایت میفهمی چکار باید بکنی. زمان که بگذره حالت هم بهتر خواهد شد عزیزم، شک نکن... 

مادری که از تربیت درس برخورد دار نباشه پیامدش بچش میگیره و اینکه چنین مادرایی تازه افتخار میکنن به ر ...

سلام دوست عزیز

منو بردی به سالهای کودکی، زمانی که اون زن با تمام وجود به شکنجه ی روحی روانی ما افتخار میکرد و این فخر در لحن گفتار، کنه رفتار و تا مغز استخونش تنیده شده بود. اون معتقد بود برای ادب کردن موجودات پلیدی مثل ما باید حتی بدتر از این رفتار کنه. و وقتی هم که ما رو خار و به خاک افتاده میدید، که مثل حیوون دست آموز رام شرطی شده بودیم، دیگه بیشتر و بیشتر به خودش و روشی که در پیش گرفته بود مطمئن می شد...

بچه ها برای همه تون آرزوی آرامش میکنم امیدوارم خودتون مادرانی نمونه و خوبی بشین .تاپیک خیلی خوبیه. م ...

سلام عزیزم

ممنونم از لطفت. حضورتون باعث افتخار و خوشحالی ماست. اینکه آگاهی از ماجرای غم انگیز ما بتونه ذره ای در جلوگیری از تکرار اون نقش داشته باشه، به شخصه برای من بی نهایت ارزشمنده. چی بهتر از این که مادرای مسئول و آگاهی مثل شما بتونن از این تجربه برای تعالی بیشتر و ساختن یه جامعه شادتر و سالم تر استفاده ای بکنن...

ساله اول تو ساختمان مامانم خیلی جنگیدم باهشون با خواهر برادرام که کلفتی نکنم و تهمت مادرم رو نش ...

سلام دوست خوبم

خوش اومدی عزیزم، و‌ بایدبگم متاسفم که این شرایطو داری. پیچیدگی و مشکلات چنین رابطه ای به حدی زیاده که برای هیچ کدوم از ما پا گذاشتن تو مسیر تغییر به هیچ وجه کار ساده ای نیست، بلکه برعکس مثل هفت خان رستم به شدت سخت و طاقت فرساست و پر از پیچ و خمهای غیرقابل پیش بینیه. نمیگم همه باید قطع رابطه دائمی کنن، نسخه واحد نمی پیچم، چون ممکنه واقعا برای یکی امکان پذیر نباشه. حتی نمیگم همه باید مقابله به مثل کنن و وارد جنگ رو در رو بشن، چون ممکنه همه چیز رو‌ بدتر و بدتر کنه!

 اما یه‌ چیزی رو خوب میدونم، اونم اینه که سخت ترین کار برای بچه هایی مثل ما که یه عمر مجبور بودیم بدترین رفتارها رو از عزیزترین کس زندگیمون ببینیم و تحمل کنیم، رسیدن به این باور قلبیه که ما «میتونیم» شرایط زندگی رو برای خودمون بهتر کنیم، ما «شایسته» آرامش و شادی هستیم. ما «حق داریم» به خودمون کمک کنیم و گام های ما، هر چقدر هم که کوچک و ناچیز به نظر برسه، در نهایت «موثره» و به هیچ وجه کم اهمیت نیست. 

عزیزم، این یه‌واقعیته که شما حداقل الان شاید نتونید فاصله فیزیکی مطلوب رو به وجود بیارید. اما به این معنی نیست که هیچ کار دیگه ای هم از دستتون بر نمیاد. در گام اول، شاید فقط کاری به سادگی پرداختن به سرگرمی های مجاز در دسترس، به جای متمرکز شدن روی حرفا و رفتارهای مخرب اون فرد باشه. شاید تلاش برای یادگیری یه مهارت جدید، مراجعه به مشاور یا حتی شروع ورزش برای بهتر شدن روحیه. 

خودتون بهتر از هر کسی میدونید که در زمان و مکان حاضر چه کارهایی برای بهتر شدن حالتون از دستتون بر میاد. به هر حال تغییرات بزرگ از گام های کوچک شروع میشن. به شرطی که بپذیریم و بخوایم که تغییر کنیم. 

اگر دوست داشتید برامون از راهکارهاتون برای مدیریت رابطه و تلاشهایی که تا به حال در جهت تغییر داشتید یا میتونید داشته باشید بیشتر بگید. اگرم خواستید میتونید صفحات قبل رو مرور و از راهکارهای بچه ها استفاده کنید عزیزم... 

وای از دست این طور مادرا   من ۳ ساله تو ساختمون مامانم هستم با کرایه ی کم  ساله اول مرگ رو جلو چشمام دیدم مامانم سکته مغزی کرد پوشک می کردم  ولی شیفتی بود نگم چقدر جنگیدم کلفت نشم  تا خوب شدنش تقریبا موش بود   بعدش حالش خوب شد  وای وای وای  شرایط امدنبیرون  رو نداشتم به چند جهت  اگر مظلوم باشی مادرم می دره ادم رو     تو تنهایی التماس می کنه میوه بخور  قسم خاک پدر رو می ده  حتی با گریه مظلوم نمایی  وقتی خوردی پشت سرت حرف می زنه میوه هام رو خوردن  فقط برای دخترشه  این اخلاق چایی ها رو خودن پیش داداشام زنداداشام  می گه دخترا  آبمیوه رو یواشکی تو کیفشون می زارند    حالا ما آمدیم خونش رو تمیز کنیم  فقط تهمت 

از دید گاهش دختر کلفته      می گه من لذت می برم شما رو سر به هم می دم  باهم قهرید خوشحال می شم   تمام خواستگار پول دار رو رد می گرد   اعتقادش اینه که داماد باید پایبن دست زن باشه   چون من جهازی که می دم به دختر   خانواده ی داماد دهنش باز بمونه  اگر پول دار باشه من خورد می شم       مادر شوهرم  برادر شوهرم پا گشام کرد نزاشت  برم بهم می گفت یک تیکه شیشه بهت می ده با خودشون می گند جهازش رو درست کردیم   بعد به کل فامیل خودم می گفت خاک تو سرشون پا گشاش نکردنند دخترم خودشو خورد می کنه       کسی حرف منو باور نمی کرد  انقدر تو عقد اذیتم کرد موهای سرم سکه ای ریخته بود


 

 برادر بزرگم مثله مامانمه  چون مادرم پسر دوسته و ارزش هر کس رو به پول می دونه   زیاد کاری با بردار بزرگم نداره  یک دفعه از دختر کوچیکش  بد گفت  بردارم گفت دفعه ی دیگه بگی از پنجره ی خونم پرتت می کنم بیرون  دیگه مامانم لال شد  زنداداشم قند داره وقتی می ره خونش انقدر چرت و پرت می گه بعدش می ره دکتر

مامانم دست روی نقطه  ضعف طرف می زاره  یکی از زنداداشام  جلو موهاش کم پشته  جلو بقیه عروسا تحقیرش می کنه   یک روز زنداداشم بهم گفت  کارش زشته گفتم از این به بعد اگر گفت فقط بخند هیجی نگو  دیگه اخرین  بار بود     خوده مامانم تعجب کرده بود  چرا خندیده ناراحت نشده از حرفم که کچلی   دیگه نگفت بهش 


اصلا دوست نداره خواهر برادرا با هم رفت و آمد کنند  فقط زیراب می زنه  به قوله همسرم زبون مادرم جادویه  قشگ از تیکه کلام طرف تو دروغاش استفاده می کنه آدم باورش می شه     برای منم چند بار  قصد دو بهم زنی داشت  گفتم الان زنگ می زنم رو در رو می کنم  از من می ترسه گاهی 

وقتی مریض می شه اگر با کسی دعوا کنه و پیروز بشه حالش خوب می شه  اگر طی چند روز کسی  رو نیش نزنه  صبح قلبش درد می کنه رنگش سفیده ظهر با  خواهرم بزرگم که نوه داره  میاد کلفتیش رو می کنه رو تحقیر می کنه  با اشکش رو در میاره    بعد حالش خوب می شه  احسای قدرت می کنه     فقط بی محلی جواب می ده  یا همون جا عین خودش حرف بزنی  

فقط با همسرم کاری نداره  چون عین خودش رفتار می کنه خوب حرف بزنه خوب حرف می زنه باهاش اگر بد حرف بزنه باهاش بد حرف می کنه   

قبلا تمام  سوال و فضولی رو جواباش رو می دادم کی زنگ زده چی گفته والی الان بپرسه کی بهت زنگ زد  جواب  می دم برای چی می پرسی   با من کار داشتن  تا الان از رو رفته  دیگه نمی پرسه        خیلی غیبت کنه گوشام رو می گیرم    می گم مامان صدا تو گوشم می میچه اعصاب ندارم  می رم تو اتاق دیگه  با من زیاد حرف نمی زنه  مثله بقیه ۶۰ درصدش

  اوایل کار می کردم  خونش می گفت به بقیه پول می گیره خوراکی می دم ووو  الان دیگه خواهرم بیاد همراه اون  کار  می کنم چون وظیفم می شه بقیه اعتراض می کنند می گم  خونه ی خودم رو تمیز نمی کنم حوصله ندارم ووو  دیگه پرو نشن   داداشام می گنند دعای خیر مادر می گیره کاراشو بکن به حرفش گوش کن بیشتر پایین باش   که  بار مسولیت از دوششون بردارند می گم اعتقاد ندارم تو بیا کاراش رو بکن  چرت و پرت بشنو دیوانه شی خیلی با همه  دعوا کردم  گاهی حق رو بهم می دنند  چند بار خواستم خود کشی کنم ولی الان همه توقعشون رو کم کردن  الان اینقدر عصبی و پاجه گیر و ذهن خراب شدم  که داداشام و خواهرام می گند دلمون به حاله شوهرت و بچت می سوزه  برو مشاوره اخلاقت رو درست کن         خواهر کوچیکم اخلاقش کمی   شبیه مامانمه بجشو می داد به من می رفت سر کار منو مامانم نگه می داشتیم   شب مامانم   پرش می کرد  اخر شب خواهرم زنگ می زد پاچم رو خالی می کرد که چرا این حرف ها رو زدی  منم حرف های مامانم رو بهش می گفتم       کلا    دستم برای خانوادم  نمک نداره  چون مامانم با گریه و فیلم در میاره طرف حرفاش رو باور کنند  خواهرم می گه دست خودم نیست نمی تونم تشخیص بدم راسته یا دروغه  حرفش رو باور می کنم دلم به حاله اشکاش می سوزه   خدا شاهده من لبخند زیرکانه ی بعد اشک و مظلومیش رو زیر چشمی دیدم 

وای از دست این طور مادرا من ۳ ساله تو ساختمون مامانم هستم با کرایه ی کم ساله اول مرگ رو جلو چشمام ...

سلام مهندا جان

چقدر عذاب کشیدی عزیزم، خیلی متاسفم. دقیقااااااا تمام نشونه های یه آدم خودشیفته رو گفتی! وقتی مریضه یا مشکلی داره باهات خوبه، ولی مشکلش که برطرف شد باز میشه همون موجود بی رحم قصی القلب، گاهی تو روت خوبه و به کاری تشویق و اصرارت میکنه، اما پشت سر به خاطر همون کار پیش دیگران آبروتو میبره، معتقده بقیه خدمتکارش هستن و همیشه باید دست به سینه در خدمت اوامرش باشن، اگه اطرافیانش رابطه خوبی داشته باشن و ذره ای حس کنه ممکنه حامی و پشتیبان هم باشن فورا رابطه رو به هر طریقی شده به هم میزنه و کاری میکنه که همه با هم قطع رابطه کنن و تنها بشن تا بتونه راحت کنترلشون کنه‌. با اینکه خیلی خوب از درد و رنجی که به شما وارد میکنه آگاهه، اما ابدا اهمیتی نمیده که چقدر دارید عذاب میکشید و هر وقت لازم ببینه با بی رحمی دست میذاره رو نقطه ضعف آدم، بسیار فریبکار و زبون بازه و تقریبا هیچ کس نیست که حریف زبونش بشه، حتی میتونه برای هزارمین بار آدمو فریب بده و کاری کنه حرفشو باور کنی، از قدرت نمایی و خار کردن و شکست دادن دیگران بیشترین لذتو میبره، تو درگیریا و‌ تنشها، وقتی پای قدرت نمایی و آزار دادن دیگران میرسه انگار انرژی ماورایی پیدا میکنه و با هر آزاری که به بقیه میرسونه انگتر جوون تر و شاداب تر میشه، اذیت و‌تحقیر دیگران حالشو خوب میکنه و اطرافش تقریبا هیچ کس و هیچ چیز  رنگ عافیت نمیبینه، اون موجود بدون اینکه خم به ابرو بیاره، به راحتی تا پای نابود کردن شما پیش میره.

خیلی دردناکه عزیزم، از صمیم قلب درکتون میکنم. شما بسیار جنگیدی و اکثر کارهایی که کردی درست بوده. اینکه سعی کردی با وجو همه سرزنشها تبدیل به خدمتکار دربستش نشی، بهش بی محلی کنی و نشون‌ندی که تونسته با حرفا و‌کاراش رنجت بده، نذاری تو زندگیت دخالت و کنجکاوی کنه... اینا همه قدمای مثبتیه که تو با وجود زندگی کردن در کنارش تونستی برداری و من خیلی خوب میدونم چقدر کار سختی بوده. واقعیتش برای منی که کنارش نیستم هم سخته، چه برسه شما که مدام جلو چشمشی. عزیزم، حق داری آشفته و عصبی باشی، بودن تو یه جنگ روانی طاقت فرسا که هرگز پایانی نداره و هر روز مرحله جدیدش آغاز میشه بسیار ویران کننده است. 

تا حالا شده به مشاور مراجعه کنی؟ شرایطش داری؟ چه موانعی برای رفتن از اون مکان سر راهته؟ به نظرت هیچ جوره قابل برداشتن نیستن؟ کلا به‌نظر خودت چیه که مجبورت کرده کنارش بمونی؟

سلام سلام

نیل عزیزم

من اومدم با یه انرژی عالی

جابجا شدم

اومدم‌خونه جدیدم

وسایلم رو چیدم

و رفت تو دو ماه که با همه قطع رابطم

خانواده شوهرم تو نگهداری بچه ها و اثاث کشی کمکم کردن

خونه رو تمیز کردن و خیلی تو روحیه م موثر بود

اونا دربه در دنبال آدرس من هستن

و شوهرم گفت اگه پیدا کنن باز میبرمت دورتر

خلاصه اومدم از حال خوبم بگم

همیشه تقسیم غم که نباید باشه

یه بارم شادی😍

دگ مال و اموالمم تعیین تکلیفشه کاری با اون طرف نیست

شما چه خبر عزیزم

در چه حالی


سلام سلامنیل عزیزممن اومدم با یه انرژی عالیجابجا شدماومدم‌خونه جدیدموسایلم رو چیدمو رفت تو دو ماه که ...

سلام شیرین عزیزم

چقدر خوشحالم کردی، اشک شوق ریختم برات... از صمیم قلبم این تولد دوباره رو بهت تبریک میگم. تو در سرآغاز یه مرحله کاملا جدید و متفاوت هستی و قراره از این به بعد آرزوی خیلی از بچه های اینجا رو زندگی کنی. 

شیرین، برای هر کسی که از تو پشتیبانی و بهت کمک کرده و میکنه، از خدا میخوام هر چقدر ماها تو عمرمون عذاب کشیدیم، هزاران برابرش شادی نصیب اون کنه. امیدوارم هرگز رنگ رنجی که ما کشیدیم رو به خواب هم نبینه..

چقدر کار خوبی کردی آدرست بهشون ندادی. اگر نه دست از سرت بر نمی داشتن... 

تو الهام بخش همه ما هستی شیرین..

منم همچنان دارم روی خودم کار میکنم. جلسات مشاوره خدا رو شکر خوب پیش میره‌. یه سری تمرین برای غلبه بر اضطراب و عذاب وجدان دارم انجام میدم که خیلی خوب بوده. اما از همه مهم تر متوجه شدم از وقتی آگاهانه سعی میکنم به جای غرق شدن تو نگرانی برای بقیه اعضای خانوادم، به خودم هم به چشم یه انسان نگاه کنم و برای خودم وقت بذارم، نگرانیم تا حد زیادی فروکش کرده. حتی اگه مورد نگران کننده جدیدی پیش بیاد، خیلی زودتر از قبل میتونم به خودم بیام و به خودم مسلط بشم‌. 

انگار دارم می پذیرم که کاری از دست من برای بازمانده ها بر نمیاد، که اونا هم باید مثل من پیمانه رنج خودشون رو تو زندگی سر بکشن و با تمام وجود برای رهایی خودشون بجنگن و تلاش کنن. 

این فکر خیلی رهایی بخشه... 🕊

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   nazi09  |  10 ساعت پیش
توسط   domino18  |  9 ساعت پیش