2777
2789
عنوان

پیامدها و راهکارهای زندگی با مادر خودشیفته و آزارگر

| مشاهده متن کامل بحث + 4213 بازدید | 207 پست
بخام بگم باید برگردم به سالهای کودکیم،تو پنج سالگیم شدیدا پرخاشگر بودم برادرمو خیلی اذیت میکردم حقیق ...

هزار آفرین بر اینهمه صبر و پشتکار. واقعا همت کردید تو اون شرایط. به نظر میرسه در کل شخصیت مستقلی دارید. نقطه قوتتون هم همینه، همین که به هیچ کس جز خدا و خودتون اتکا نکردید و منتظر نشید اونا بخوان یه روزی رفتارشونو اصلاح کنن. به نظرم این پذیرش مهم ترین قدمیه که همه ما باید در ابتدا برداریم. هرچند خیلی خیلی خیلی سخته که آدم بپذیره کسی که به حکم عرف، شرع، قانون، عقل، طبیعت و غریزه باید پشت و پناهت باشه و از هر کس و هر جا به اون پناه ببری، بر عکس همون کسیه که باید همیشه مواظب باشی که کی و چطور میخواد بهت ضربه بزنه تا شاید بتونی شدت آسیب رو کمی کمتر کنی. تو این دنیا به اندازه کافی آدمای سمی و بدخواه به پست همه مون میخوره که بخوان اذیتمون کنن، اما اون به جای این که مامن ما باشه خودش آخرین میخو به تابوت جسم و روح و روان ما میکوبه و به کی میشه این درد رو توضیح داد که باورش بشه؟!!!

هزار آفرین بر اینهمه صبر و پشتکار. واقعا همت کردید تو اون شرایط. به نظر میرسه در کل شخصیت مستقلی دار ...

راس میگین رو پای خودم واستادن و پشتکار خیلی زیاد مهم ترین ویژگی منه،همین الانم حرفش افتادنی لابلای حرفام به همسرمم میرسونم که من همه کس خودمم و اونطور ک خودم از خودم مراقبت میکنم نیاز ندارم یه قشون ایل طایفه پشتم باشن تا بتونم تو مشکلات بلند شم، واقعیت هم همینه همسرم ادم خوبیه گاها میشینیم باهم چند ساعت از تاریخ و فلسفه و روانسناسی و... حرف میزنیم خیلی چیرا ازش یاد میگیرم ولی ادم رمانتیکی نیست و بعضی رفتارا داره که هر کس جای من و خیلی احساساتی بود روابط موازی داشت ولی من یاد گرفتم خودم لذت ببرم از زندگیم،برم بشینم تو کافه تنهایی با لذت شیکمو بخورم چند ساعت پیاده کل شهرو بگردم و شاد و شنگول برگردم خونه

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

حالا برسیم ب دوران دانشجوییم،

بخاطر حرف شنوی خیلی زیادم از خودم گله دارم، با تیپ و ظاهری که خانواده خواستن رفتم دانشگاه،کاملامتفاوت از بقیه🤷‍♀️ از ازدواجی که خانواده م بهم تحمیل کردن هم از خودم گله مندم ک چرا نتونستم جلوشون واستم، میتونم بگم بدترین ویژگی من مهرطلبی و جرات نداشتن بود،

گذشت و اون جریان ب طلاق ختم شد و دیگه باز نمیکنم خانوادم چه ها کردن ک سرافکنده باشم و اونا چقد سو استفاده تکردن... من شاغل شده بودم ولی باز عم اذیتا ادامه داش،هنوزم سعی داشتن ازدواجی رو مجدد بهم تحمیل کنن و من این بار سرویس مالی میدادم ولی خب از اتفاقات قبل درس گرفته بودم زیر بار زور نمیرقتم،دعوا نداشتم ولی سکوت میکردم و سعی مسکردم صبح تا شب کار کنم و زمان کمتری تو خونه باشم،تصمیم داشتم مورد خوبی برا ازدکتج واسم پیش نیومد ادامع تحصیل بوم بدم به شهر غریب تا عشار روانی از روم برداشته شه که همون حدودا باهمسرم اشنا شدم و ازدواج کردیم،کلا پخته شدع بودم از اتفاق ثبلی کلی درس گرفته بودم مهمترینش این یود ک اجازه ندم کسی اعتماد بنفسمو بیاره پایین و من هم بپذیرم و خودمو لایق خیلی پایین ها بدونم، یاد گرفته بودم باید هوش باشم از زندگیم لذت ببرم بخندم شاد باشم،

ازدواج کردم ولی باز هم کنترل گری ها ادامه داش،حقیقتا اوایل ازدواجم بود و من هم بخاطر اون و هم بخاطر مهر طلبی و از ته دل نپذیرفتن سمی بودن خانواده م سرویس مالی و عاطفی دادن و قورت دادن کارایی ک میکردن،ادامه داش،بچه دار شدم ادامه داش ولی سه چهار سال پیش ب هودم اومدم اوایل تو خودم میرختم و هر ازگاه اعتراض داشتم طوری ک چند تار موم تو اون تایم سفید شد،رفته رفته دیدم نمیتونم تحمل کنم گاها با همسرم درد و دل میکردم ک رسبدیم ب یک و نیم سال پیش و من حقبقتا کم اوردم و برای بار اول محکم جلوشون واستادم،

جا داده بگم سرویس مالی هنورم ادامه داش، جلوشون محکم واستادم ولی ته دلم غم و غصه بود ولی نقطه عطفی شد که بچهامو انگار پیدا کردم رفتارم با بچهام خیلی بهتر شد و میشه گف جنبه مثبت این جریانات همین بود، تو تاپیکام هس اذیتا ادامع داش تا اینکه من تو شغلم ب مشکلاتی خوردم و خانوادم همونم سرکوفت زدن بهم،دقیقا جمله ش این بود همین هستی که به این وضع افتادی،پارسال پاییز زمستون بود و من بعد اون جمله کلا بریدم رفت و امدارو خیلی کم کردم سرویس مالی رم قطع کردم اوایل سختم بود ولی خب کنار اومدم،حس میکنم هر بلر که منو میشکنن ک بعدش با هر برگشتنم بهشون این بار منو از ارتفاع بالاتر پرت میکنن رو زمین،حقبقتا برام نایی نمونده که بتونم خوده هامو جمع کنم واسهدهمین قطع ارتباط کامل  و پذیرفتن بی کسی رو ترجیح میدم، ناگفته نماند علاوه بر تحقیرها، اذیتا به حدی ادامه داشت که مثل قبل و حتی شدیدتر با بدگویی از من پیش همسر و خانواده ش و حتی بچهام نقطه ضعف متو دست اونا میدادن

بریم ب سوال اصلیتون که چطور تاب اوردم،

تا 18 سالگی اصن حرفاشونو نمیشنیدم برام مهم نیود مشغول کار خودم بودم و روحیم ضعیف نمیشد از کاراشون،

تو دانشجویی مثل قبل پذیرش کرده بودم شرابطو ولی متاسفانه حرفا روم اثر گذاشت و تصمیمات اشتباه گرفتم،

بعد اون کارکردن و پول دراوردن بهم استقلال بیشتری داد تا حدودی،ازادی عمل بیشتری داشتم ولی بازم خودمو با شرایط تطبیق میدادم و مهرطلبیم حتی یا شدت بیشتر ادامه داش و همچنان ادامه داشت تا اینکه دیدم چیزی از خودم نمونده،

اوایل غصه میخوردم و تو خودم میرفتم، بعد با نزویکام درد و دل میکردم بعد اون یه مدت سعی میکردم توجه بگیرم کارایی انجام بدم که منو ببینن ولی نتیجه نمیگرفتم،

یه جا دیگه قطع امید کردم فشار روانی زیادی روم بود یه حورایی باید از یه جا تامین عاطفی میشدم سعی میکردم خودمو با کار و بچها و تفریحات و ورزش مشعول کنم که مصادف بود با شکست مالیم و غصم بیشتر هم بود،

هر بار یه تغییر رفتار کوچولو میدیدم انسدوار مییشدم ولی بعدش بدتر میشکستم انگار اونا تله هایی یودن که منی که رم کردم و رفتم رو مجدد بکشونن سمتشون و کینه ورزی کنن،

تو قطع ارتباط نهایی هم گفتم شبا کابوس میدیدم خواب راحت نداشتم به مرور بهتر شده،کیفیت خواب پایین هم بیشتر اعصاب ادمو ضعیف میکنه، الان تا حدود خیلی زیادی با خودم تو صلحم،یه کم نزدیکای پریودم مشکلاتم برام بولد میشن بخاطر پی ام اس و بعد اون تموم میشه، 

کارمم خوب پیش نرفت و میگم دو تا بحرانو باهم دارم طی میکنم ولی خب پذیرفتم، راضیم ب رضای خدا،هرچه از دوست(خدا) رسد نیکوست

هزار آفرین بر اینهمه صبر و پشتکار. واقعا همت کردید تو اون شرایط. به نظر میرسه در کل شخصیت مستقلی دار ...

گفتین ب شرع،عرف،غریزه و...

یادم افتاد ماه پیش رفته بودم طبیعت،کافه ای بود اون حوالی، داشتم قدم میزدم توله سگی دیدم که منو دیده بود و حالت تهتجمی گرفته بود ب خودش، خانوم کافه دار اومد و ارومش کرد و همون حین ماده سگی از دور اومد،خانوم کافه دار گف چه عجب اومد این توله سگ طفلی گشنشه،مادرشم اصن پیداش نیس فقط زاییدن بلده،میراد و بچهاشو ول میکنه میره میگرده هر ارگاه سر میزنه بهشون،گفت قبلا سگی داشتیم بچه ش مرده بود جنازه ش رو پرت میکردیم اون سمت جاده،سگه باز میرف به دندونمیگرف جنازه بچشو میاورد،

 ب فکر رفتم،سگ که نماد وفاداری و عشق هس توی اوناهم هر کدوم رفتار خاص خودشونو دارن،

دنیا همینه ب قول خدا بیامرز پروفسور مریم میرزاخوانی «دنیا عادل نیست زمانی که هوش سرشار هم گرفتم عادلانه نبود»

بنظر من هم زندگیمون مث یه کیسه میوه میمونه که در هم توش میوه میرفتن یه بار میوه خوب ازش درمیاد یه بار کال،یه بار گندیده،همین کیسه دستمونه باید بتونیم مدیریتش کنیم کل کیسه میوه مون گندیده نشن بخاطر اون میوه خراب، میوع کال رو صبور باشیم تا برسه و از سمتی هم حواسمون باشه تو اون شرایط تز گشنگی ضعف نکنیم و در نهایت از میوه رسیده و خوشمزه که هر از گاه دستمون میرسه هم لذت ببریم

گفتین ب شرع،عرف،غریزه و...یادم افتاد ماه پیش رفته بودم طبیعت،کافه ای بود اون حوالی، داشتم قدم میزدم ...

ممنونم که وقت گذاشتید و کامل توضیح دادید. نمیدونید چقدر خوشحال میشم افرادی مثل شما رو میبینم. با وجود همه پستی و بلندی هایی که پشت سر گذاشتید و اون دوره ای که گفتید خیلی سخت گذشت بهتون ولی عالی مدیریت کردید. این یعنی بقیه هم اگر تلاش کنن دیر یا زود مطمئنا میتونن. راست میگید، شاید باید به ته خط برسیم که دست از تقلای بیهوده برداریم. شاید باید اینقدر امیدوار و ناامید بشیم تا بتونیم دل بکنیم و باور کنیم که اونا دوست ما نیستن. امیدوارم در ادامه راه هم موفق و استوار باشید و همونطور که اشاره کردید دیگه هیچ وقت فریب حرفا و  برخورداری ظاهری رو نخورید. واقعا تنها بودن اگرچه کابوس خیلی از آدمای دنیاست، ولی برای ما تنهایی با همه درد و دلتنگیاش هزار هزار بار بهتر از بودن با اون آدماست. 

سلام گل صحرای نازنینخوش اومدین به جمع ما. شاید تا به حال دوستی نداشتی که این چیزا رو بهش بگی و اون ب ...

سلام nil7777777عزیز اول ازهمه خواستم ازت برای این تاپیک مفید و باارزش تشکرکنم ، عزیزم ممنون از صحبتای دلگرم کننده ات ،چقدر خوبه که بشه از دردی که نمیشه پیش بقیه صحبت کرد و تابو هست اینجا گفت ،چقدرخوبه که دوستای خوب و بادرک تو این تاپیک هستند ،عزیزم این درد خیلی دردناکه دردی که سال ها همراهمون هست و درمان نمیشه فقط میشه تسکینش داد

زیباترین لحظه ها شانسی نیستند،بلکه بدست خود ما ساخته می‌شوند...
گل صحرا، باید بگم تحسینت میکنم که اینهمه با استعدادی و کار هم میکنی. عزیزم این خودش یه نقطه قوت خیلی ...

من یه تجربه تلخ هم دارم از سمت برادر مادرم از دوران کودکی تا راهنمایی ....، چندسال تو عذاب بودم خصوصا زمان دبیرستانم که درسام به شدت افت کرد ، حتی افسردگی هم گرفتم 

زیباترین لحظه ها شانسی نیستند،بلکه بدست خود ما ساخته می‌شوند...

یه نامه نوشتم موضوع رو بعد از سال ها براش نوشتم ،ازش خواستم کمکم کنه بریم پیش روانشناس ، اون زمان خیلی نشخوار فکری هم داشتم ارتباطم با هم سن هام هم داغون بود خیلی پرخاشگربودم، یه جلسه رفتیم بعد اومد برام بهونه آورد که روانشناس بهت کمک نمیکنه پول اضافی خرج کردنه ،تو باید این تجربه تلخو فراموش کنی ...همین ....دلم خووووونه خون

زیباترین لحظه ها شانسی نیستند،بلکه بدست خود ما ساخته می‌شوند...

اون زمان خیلی غمگین بودم تنها خیلی تنها ، تک فرزند هم هستم ، بعداز اون ۷ سال پشت کنکور بودم خیلی دوست داشتم برم دانشگاه هنوز هم همینطور ، میخواستم دولتی قبول شم اما نشد رشته امو دوست نداشتم تجربی بودم ،الان متوجه شدم که چقدر روحیه ام هنری هست وباید هنرستان میرفتم ،از ۱۷ سالگی با خانواده پدرم قطع رابطه کرد ،پدرمم بیخیال فقط به فکرخودشه .....خانواده مادریمم داغونه،فقط یه خاله دارم ،تنها اون برام یکم کورسوی امیده

زیباترین لحظه ها شانسی نیستند،بلکه بدست خود ما ساخته می‌شوند...

یه مدتی با خالم توخونه ورزش و رقص  شروع کردیم خیلی برام کمک کننده بود،من به شدت استرس دارم تو جمع ، حس گناه شرم عذاب وجدان دارم ، گذشته بشدت نشخوارفکری داشتم،الان مدیتیشن میکنم یکم بهترشده ،هرجامیرم میگن چقدر تو استرس داری ،ازسرکار اومدم بیرون منشی بود مکارفرما ازم راضی نبود میگفت حواس پرتی و استرس داری ،چون باید خرجمو درمیاوردم میرفتم کارمو دوست نداشتم حقوقش هم کم بود....

زیباترین لحظه ها شانسی نیستند،بلکه بدست خود ما ساخته می‌شوند...

پرورش گل خونه مادربزرگم بود بصورت عمودی رو دیوار گل پرورش میدادم و می‌فروختم ازوقتی که خونه اشونو فروختن جابرای پرورش گل ندارم وگرنه این کار هم دوست داشتم هم موفق بودم...خونه خودمون هم فضا ندارم.راستی تازه یه مدتی هست متوجه شدم تواشپزی هم استعداد دارم ،واقعا از کارهای هنری لذت میبرم ، ولی کاربا مردم برام خیلی سخته 

زیباترین لحظه ها شانسی نیستند،بلکه بدست خود ما ساخته می‌شوند...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   nazi09  |  10 ساعت پیش
توسط   domino18  |  9 ساعت پیش