بچه ها من با کسی ازدواج کردم که وضع مالیش مثل خانواده ام نیست خانواده ام خیلی پولدارن شوهرم کارمند معمولی هست ازدواج مون هم سنتی شد و ما اصلا نفهمیدیم چطور شد بله دادیم از اینا بگذریم از وقتی عروسی کردم به شدت پیش خانواده ام معذبم انگار دیگه آدم قبل نیستم کمبود دارم هر حرفی میزنن ناراحت میشم به شوهرمم عشق زیادی ندارم که بگم به خاطر اون تحمل میکنم فقط خانواده اش بی نهایت خوبن و هوامو دارن خودش هم دوستم داره زیاد امشب با مامانم رفتم بیرون برگشتم داداشم که دوازده سالشه گفت جقدر موجودی داری گفتم دو هفتصد گفت موجودی تو به رخم میکشی گفتم مگه دو میلیارده که به رخ بکشم گفت اره واسه تو زیاده واسه ما پولی نیست منم با گریه آژانس گرفتم اومدم خونم بعدش به مامانم کفتم حرف داداشم و بع بابام نگه نمیخوام بزنش به خاطر من و خاطره بد از من تو ذهنش بمونه. ولی خیلی ناراحتم از فاصله ای که با خانواده ام پیدا کردم به خاطر یه ازدواج. کاش شوهرم پولدار بود و