اول اینکه هر دوروز یبار میریم شبواونجا میخوابیم
من به شدت به جای خوابم حساسم
رسما بیچاره شدم تا صب خوابم نمیبره واواره شدم
بعدش اینکه مادرشوهرم همش دوس داره ما باغ میریم ببریمش
نمیگم نبریما ولی هرچیزی حدی داره
الانم زنگ زده به شوهرم فردا بیا منو ببر نعناع بچینم
درصورت شوهرم کارداره ۱۰روزه هیچ خودمون هیچ قبرستونی نرفتیم
جدیدا هم مستقیم میاد جلوماشین میشینه
نمیگم نشسته باز با اینممشکلی ندارم با این که دیگه کامل حس مالکیت روزندگیم داره مشکل دارم
خلاصه میترسم از اخر عاقبتون،کلا اعصاب ورودشان درست حسابی ندارم همش مریضم
میترسم با اینجیزا بدتر بشه وضعیتم چون رواعصابم کنترل ندارم اصلا 😭