وای اینجوری خیلی خوبه که تکی دعوت میکنه
مادرهمسر من همه رو بااااید باهم دعوت کنه
بعد کلا یه حساسیت خاصی هم رو ما داره همسرم آخریه
ببین هرررکی خونش میاد باید ما باشیم
اصن یه طوری شده بچه های دیگه اشون میخوان بیان یا خودشون یا بچه هاشون(یعنی مثلا پسرای خواهرشوهرم) از دوروز قبل به همسرم تماس میگیرن ما داریم میایم تورو خدا جایی برنامه نذارید
بعد کافیه ما بگیم نمیایم یا برنامه ی دیگه داشته باشیم اصلااا مادرهمسرم درکی ازین مورد نداره ۲۰ بار تماس میگیره حتی شده همسرم دعواش کرده که مگه نگفتم نمیتونیم بیایم چرا هی تماس میگیری تو که میدونی خونه ی مامان بهار دعوتیم میگه خب بعدش بیاید اینجا
سر همین اخلاقاشون و توقعات زیادی که داشتن من واقعا با همسرم به مشکل خوردم خدا شاهده دارم قسم میخورم منو همسرم یکبار حتی یکبار نشده سر خودمون بحث یا دعوا کنیم یا حتی سر خانواده ی من، نه که خانوادم خیلی خوب باشنا اصلا من خیلی مدیریت میکنم روابط رو
یه روز دیگه عصبی شدم به مادر و پدر همسرم گفتم یعنی چی هروقت هرکی میاد توقع دارید ماهم اینجا باشیم ماهم زندگی داریم برنامه های خودمون رو داریم دونفر آدم شاغل یه اخر هفته رو داریم برای خودمون اینم شما هر هرهفته دقیقا هر هفته براش برنامه میریزید گفت نه ما شمارو جور دیگه ای میبینم حتی بچه ها میان شما نباشید حالشون بد میشه و.. همه ی اینکاراروهم از محبت خودشون میدونن
از اون روز یه ذررره بهتر شدن، هرچی همسرم میگفت تو گوششون نمیرفت دیگه منکه گفتم چون زیاد بهشون اعتراض نمیکنم و حرمت نگه میداشتم یکم خودشون رو اصلاح کردن
اینم نه که تماس نگیره ها دقیقا به همون منوال تماس میگیره از قبل ولی بگیم کار داریم دیگه ول میکنه
همین دوهفته پیش مهمان برام از راه دور میومد همزمان برادرهمسرمم میومد خونه ی اینا
دوسه بار تماس گرفت گفتیم داریم تمیز کاری میکنیم نمیایم خلاصه ما نرفتیم خدا شاهده سری بعد که منو دید دقیق ۵ بار گفت آره فلانی اومده بودن هی سراغ شمارو میگرفتن شماهم نبودین، سری آخر همسرم گفت چیه حتما توقع داشتین وقتی خودم مهمان دارم اونارو رها کنم بیام خونه ی شما دیگه مادرهمسرم چیزی نگفت