آخی فاطمه جان
چقد ناراحت شدم برات گلم
درمورد پدر و مادرت متأسفم🙏😔 روحشون شاد باشه و قرین رحمت الهی باشن ان شاالله🙏
بابت همسرت هم کاملا درکت می کنم چون منم متأسفانه تجربه ش رو داشتم و واقعا تلخه!
حتی با گذشت این همه زمان یادم که میاد ناراحت میشم!
فاطمه جان گاهی با خودم میگم فکر می کنم ۱۰۰۰ سالمه😄 از بس خاطره دارم و سختی کشیدم!
منم این تابستون مثل تو هر از چند گاهی خاطرات تلخم بهم هجوم میارن، تعدد خواستگارا و نپسندیدن هیچ کدوم هم برام خسته کننده و عذاب آور شده، خصوصا اینکه بعضیاشون تداعی کننده ی گذشته ی تلخ خودم هستن! از اینکه دائم باید با وسواس و احتیاط خیلی زیاد گزینه ها رو مورد بررسی قرار بدم کلافه میشم! از اینکه گاهی به خودم میگم تو دیگه فرصت اشتباه کردن نداری ناامید میشم، از اینکه بعضیا که با من بودن و اصلا شرایط و مشخصات منو نداشتن ولی الان اون چیزایی رو دارن که من ندارم غصه می خورم، با همه ی این حال تلاش می کنم و تلاش می کنم و تسلیم نمیشم چون به خودم قول دادم تسلیم نشم.
این شبها زیاد متوسل میشم به حضرت زهرا و بی بی رقیه. حالم بهتره و دارم راهمو توی تاریکی ها آروم آروم پیدا می کنم.
تو هم عزیز جونم اول از همه اون خانم رو برای همیشه حذف کن از زندگیت و دیگه دنبالش نکن! این به خاطر آرامش خودته! خودتم میگی همسرت دیگه بعد از تولد دخترت دست از پا خطا نکرد، پس بهش اعتماد کن. حتما یه کاری برای خودت و دلت بکن. یا درس بخون یا یه حرفه و مهارتی کسب کن و کار کن ولی اجازه نده افسرده بشی! در حقیقت افسردگی انتخابت نباشه گلم.